فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

10 ماهگیت مبارک شیرین عسلم

عزیز دل مامان دیروز 10 ماهت تموم شد و رفتی توی ماه یازدهم ... از اونجایی که خودم فرصت نمی کردم کیک تولدت رو بپزم به بابایی سفارش دادم تا برات یه کیک خوشگل بخره ... ولی وقتی بابایی اومد و شام خوردیم تو یهو از خستگی شیطونیهات خوابت برد ... اینجوری بود که برگزاری مراسم تولدت افتاد ساعت 11 شب تا تو از خواب نازت بیدارشی و با اون چشمهای پف کرده مثلا شمعها رو فوت کنی برامون ... اینم عکس کیک تولدت با 10 تا شمع روشن که از دیدنشون ذوق زده شده بودی گلم ... قربون اون شکم گوگولیتم بشم  مامانی... ...
10 ارديبهشت 1391

خونه جدید ما

سلام قند عسلم...                                                                                               می دونی که قراره تا چند روز دیگه اسباب کشی داشته باشیم؟؟؟!!!!! ......
7 ارديبهشت 1391

شیطونک اینجا ... شیطونک اونجا ... شیطونک همه جا

این روزها کیانوش مامان رو هر جایی می شه پیدا کرد ... مثلا: وقتی در یخچال باز میشه... اون پاییناااااااااا   توی شومینه...   موقع بازی با اجاق گاز ...   مشغول بازی با ماشین لباسشویی...   موقع تلاش برای سر درآوردن از کتابهای مامانی!...   مشغول بازی با جعبه شطرنج  و تخته نرد ...   در حال بالا رفتن از  هر جای ممکن ...   یا در حال رفتن به زیر هر جای ممکن ...   و البته خیلی جاهای دیگه که در اون لحظه به دلیل  فوق خطرناک بودن شیطنت قند عسل و هول شدگی نزدیک به ایست قلبی ، مامان نی نی موفق به شکار صحنه نشد ...
6 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

عزیز دلم دیشب بابایی زود تر از همیشه اومد خونه وقتی پرسیدم چرا ؟؟!!..گفت یه کم بی حوصله بوده زودتر اومده تا تو رو ببینه و انرژی بگیره ... منم پیشنهاد دادم تا بعد از شام بریم خونه بابابزرگ اینا تا بابایی حالش بهتر بشه آخه من خودم هر وقت دلم می گیره اگه مادر جونو ببینم بهتر می شم فکر کنم بابایی هم همین جوره...اونم قبول کرد و رفتیم ... بابابزرگ خیلی خوشحال میشه وقتی تو رو میبینه گلم تو هم معلومه که دوستش داریا آخه وقتی بابابزرگ رفت تو اتاق نماز بخونه تو هم دنبالش راه افتادی رفتی ... موقع خدا حافظی هم یه جورایی خواب آلود بودی ولی وقتی دم در خونه عمو اکبر اینا رو دیدی خوابت پرید و شروع کردی به ابراز احساسات وکلی هیجانی شدی ... الهی قربونت برم ما...
5 ارديبهشت 1391

2 تا عموی مهربون

پسر ما عمو آندره و عمو ویلیامش رو خیلی دوست داره ... اونها هم گل پسر ما رو خیلی دوست دارن و کلی هم براش کادو های خوشگل فرستادن که دستشون درد نکنه حیف که از ما دورن و دیر به دیر می بینیمشون... اینجا پسملی برای اولین باره که عموهاش رو می بینه ولی حاضر نیست ازشون جدا شه از بس که اجتماعیه بچم .... این عمو آندره دوست جون جونیه باباییه که خودش هم 2 تا پرنسس خوشگل داره ...    اینم عمو ویلیام از بهترین دوستهای باباییه که خیلی ماهه و خودش هم یه دخمل و پسمل 2 قلوی شیطون بلا داره ... انشالله در آینده به مرور عکس بقیه عموها  ، خاله ها و عمه جون و دختر عمو جون و پسر عموهای عزیز و از همه مهمتر مادر بزرگها و پدر بز...
5 ارديبهشت 1391

برنامه های مامان برای قند عسل

    مامانی برات خیلی برنامه ها دارم ... می خواهی بدونی؟؟؟!!!! اول از همه دوست دارم زبان انگلیسی رو خوب خوب یاد بگیری برای همین هم از همین حالا یه جورایی باهات تمرین می کنم ...تو هم که انگار بدت نمیاد! دوست دارم تا کوچولویی شنا کردن رو یاد بگیری و لذتش رو احساس کنی چون هر چی بزرگ تر باشی سخت تر میشه برات ... زحمت این کار می افته روی دوش بابایی مهربون . دلم می خواهد یه کم که بزرگ تر شدی بزارمت باشگاه سوارکاری ... یه جای خوب هم برات پیدا کردم ... دلم می خواهد یه مربی خوب پیدا کنم و بزارمت کلاس ژیمناستیک ... دلم می خواهد بذارمت کلاس پیانو البته هنوز پیانو نداریمااااا ولی خوب دوست دارم دیگه مامانی .... البته بگما من فقط د...
4 ارديبهشت 1391

فرشته مهربون من

  خیلی خوش اخلاقی مامانی .... هر جا می ریم با همه مهربونی اینقدر که همه می گن چه پسر خوش اخلاقی داری  ...چنان ابراز احساساتی به پدر جون و مادر جون می کنی که نگووووووووو... آخه تو اونجا خیلی عزیزی خودتم اینو فهمیدی ... پدر جون همش باهات بازی می کنه ؛ از اون بازیهایی که تو دوست داری ... همون پخ پخ و پوف پوف و بالا پایین انداختن و پیتیکو پیتیکو کردن و قلقلک بازی و تاب بازی از اون بوسهای گنده و صدا دار و کلی بازیهای دیگه که خوشت میاد ... یکی دو بار هم که سیستم کامپیوتر مادر جون رو زدی از اساس نابود کردی آخه عاشق بازی با کامپیوتری ، از کیبورد و موس و مانیتور دل نمیکنی گلم ... مادر جونم میگه بزار بچم راحت باشه یعنی راحت بز...
3 ارديبهشت 1391

هیسسسسس نفس مامان لالا کرده ...

    الهی مادر فدای اون لالا کردنت بشه ....   لالايي ماه و مهتابه لالايي مونس خوابه لالايي قصه ي گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالايي رسم و آيينه لالايي شعر شيرينه روون و صاف و ساده زلال مثل آيينه لالايي گرمي خونه لالايي قوت جونه لالايي ميگه:يک شب هم کسي تنها نمي مونه لالايي آسمون داره گل و رنگين کمون داره توي چشمون درويشش نگاهي مهربون داره لالايي هاي ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالايي و خوش باش که عمر غصه کوتاهه فرشته آسمونی خونه ما دیشب خونه پدر جون کلی بازی و شیطونی کرده و هنوز هم خستگیش در نرفته ...   مامانی به پروانه ها گفتم یواش بال بزنین آخه پسرم لالا کرده گفتند چشم به کبوترها گفت...
3 ارديبهشت 1391

جون مامان یه کم بخواب

 جیگر مامان هنوز شبها درست نمی خوابه .... ساعت 12 شب تازه اوج شیطونیشه ... تا ساعت 1 و 2 با هم کشتی می گیریم و بالاخره لالا می کنه .... حالا فکر نکنین تا 12 ظهر لالا می کنه ها ... نه!... تا  3 نصف شب لا لا می کنه و بعد یهو یاد شیر می افته و پا میشه ... بازم فکر نکنین به این راحتی ها شیر می خوره ها ...نه! ... اول باید مامان پسر رو بغل کنه ، بعد نازش کنه ، بعد بزاره روی پاهاش ،تکون بده ... گاهی لالایی هم بخونه و شیشه شیر رو بزاره تو دهنش ... اون وقت پسر 2 قلپ شیر می خوره و لالا می کنه... و این داستان از 3 نصف شب تا 6و 7 صبح هر نیم ساعت تا 45 دقیقه تکرار میشه ... قدیمها از ساعت 6 تا 9 صبح خوب می خوابید و منم ...
1 ارديبهشت 1391