فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

            سلام سلامممممممممممم گل های مامان ؛ غنچه مامان کیارش؛ نفس مامان کیانوش ببخشید که دیر اومدم کیارش جونم ... امروز که دارم اینا رو می نویسم گل مامان 2 ماه و 8 روزشه....وقتی 20 روزش بود ختنه شد به سلامتی اما حتی 1 دقیقه هم گریه نکرد ...حالا یا دست دکترش طلا بوده یا پسر ما خیلی قوی و صبوره نمی دونیم ... خیلی وقته که پسر کوچولوی ما بهمون می خنده اما اولین خنده با صدای بلندش رو وقتی 56 روزش بود تحویلمون داد ... مادر فداش چند روز پیش هم که رفتیم واکسن 2 ماهگی گل پسری رو زدیم و با تجربه ای که از داداش کیانوش داشتیم منتظر جیغهای بنفش بودیم که بازم کیارش مامان سنگ تموم گذاشت و کلی آق...
8 خرداد 1393

بدون عنوان

کیارش 40 روزه ما.... این نی نی ناز و کوچولو نفس مامانشه ... اینقدر که آروم و مظلومه دلم می خواهد دنیام رو به پاهاش بریزم...   ...
16 ارديبهشت 1393

پسر مهربون من...

کیانوشم ، گل مادر... اگر این مدت یه کم بهت سخت گذشت  مامان رو ببخش ... اگر تو این چند ماه خیلی وقتها پیش اومد که دوست داشتی بغلت کنم و مثل قبل با هم برقصیم و نمیشد مامان رو ببخش ...اگر دوست داشتی با مامان کشتی بگیری و نمیشد مامان رو ببخش ... به خاطر اون روزی که تو خیابون خسته شده بودی و گفتی مامان بغلم کن ولی من به خاطر شرایطم نتونستم و تو با اون پاهای کوچولو و خسته تا خونه پیاده اومدی مامانو ببخش   ... به خاطر اون روزهایی  که هر چند از سر اجبار تو رو سپردم به  دیگران و حالا می بینم چقدرررر لاغر شدی مامان رو ببخش ... باید ازت  تشکر کنم  مامانی ... به خاطر اون دل مهربونت که تا مامان دست به کمر میشه می پرسی کمرت درد گرفت مامان؟!.. بعد بد...
10 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  قراربود بعد  ازتحویل سال بیمارستان باشیم و کارهای پذیرش رو انجام بدیم...   از صبح که بیدار شدم بدون وقفه همه خونه رو برق انداختم ... هر چقدر محمود می گفت نکن ... بشین... یه کم استراحت کن .. نمی تونستم ... نمی دونم از استرس زایمان بود یا چی ولی همین طوری نفس زنان  از این ور خونه می رفتم اون ور خونه و همه جا سرک می کشیدم که مطمئن بشم همه چیزمرتبه ... نزدیک تحویل سال که شد دوش گرفتم و کم کم آماده شدم ... کیانوش رو هم آماده کردم که ببریمش خونه بابا حاجی ... ساک کیانوش و کیارش رو برداشتیم و رفتیم خونه باباحاجی ... به محض اینکه رسیدیم سال تحویل شد و دیگه فرصتی نبود... به کیانوشم گفتم من می رم داداشی رو میارم و زود میام ...
27 فروردين 1393

برگ گلم ، کیارشم

اینم از کیارش گل مامان و بابا که اول فروردین قدم رو چشم گذاشت ...این روزها از 24 ساعت شبانه روز ما 25 ساعت رو دربست در اختیار این شازده 3 کیلویی می باشیم ......              دوستهای عزیزم.. خاله های مهربون که این مدت برامون پیغامهای قشنگ گذاشتین و یادمون بودین از همتون ممنونیم ... یه عالمه بوسسسسسسس و بغل محکم هم براتون کنار گذاشتیم ....دعا می کنیم سال خوبی در پیش داشته باشین .   ...
13 فروردين 1393

بدون عنوان

        کیارش کوچولوی مامان می دونی دیگه چیزی به دیدارمون نمونده؟؟؟!!!!.... خیلی به تکونهات عادت کردم عزیز دلم.... می دونم دلم برای این روزها تنگ میشه ولی باور نمی کنی چقدر انتظار لحظه دیدارمون رو می کشم .... آخر این هفته می رم پیش خانوم دکتر مهربونم که قرار زایمانم رو فیکس کنه...به احتمال زیاد بعد از سال تحویل یا اول فروردین روی ماهت رو می بینم عزیزمادر.... خیلی مراقب خودت باش فندق مامان ... می بوسمت     ...
18 اسفند 1392

بدون عنوان

  The itsy-bitsy spider Climbed up the water spout Down came the rain And washed the spider out Out came the sun And dried up all the rain And the itsy-bitsy spider Climbed up the spout again   این یکی از شعرهای مورد علاقه پسر مامانه که این روزها مامانی مجبوره صبح تا شب هم بهش گوش کنه ، هم باهاش بخونه و دست بزنه و پا بکوبه ... تازه نانای هم بکنه....   هییییییییییی روزگااااااارررررر....   ...
13 اسفند 1392