فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

سلام به روی ماهتون

به دنیای خاطرات کوچولوهای ما خوش اومدین

 

بدون عنوان

سلاممممممممممممم بعد از یه دوری بلند بالا   دوستان اگر به من نمی خندین عرض کنم که رمز ورودم رو فراموش کردم ....حتی یادم نمیاد چه ایمیلی رو بهشون داده بودم ...الانم کامپیوتر به صورت خودکار منو وارد مدیرت وبلاگ می کنه .... یعنی جرات ندارم ویندوز عوض کنم ....خخخخخ   خلاصه که دعا بفرمایید مدیرت عزیز یه فکری به حال این مادر آلزایمری بکنه.... ...
15 تير 1394

بدون عنوان

یه سلااااام بزرگ به همه خاله های مهربون ... ما هستیم فقط خیلی گرفتاریم...فکرای بدم نکنید، فقط گرفتار 2 تا آتیش پاره ایم.... ممنون از کامنتهای پر ازمحبت شما دوستهای نازنین...روی ماه همتون رو می بوسیم...   قول می دیم به زودی با عکس شاهزاده ها برگردیم.
20 بهمن 1393

سفر ما به استانبول

   خیلی گشتم چند تا عکس قابل پخش پیدا کنم...خخخخ     وقتی یه نی نی هم گرمش شده باشه هم خوابش بیاد هم کلافه باشه چه شکلی میشه؟؟؟!!!   محوطه بازی  KFC وقتی مامان میگه کیانوش بیا ازت عکس بگیرم ... ژست بچم منو کشته     این سفر با بدقولی های مکرر آژانس مسافرتی  ساحل برای ما خاطره ای شد در نوع خودش  به یاد موندنی.... انشالله اگر فرصتی بود و حوصله ای ماجرا رو تعریف می کنم....     ...
1 مهر 1393
1139 10 11 ادامه مطلب

اولین سفر شمال گردوی مامان

  راستش این سفر به مناسبت  هشتمین سالگرد  ازدواج من و بابایی بود  اما اولین باری هم بود که کیارش  ما هوای  دل انگیز شمال رو نفس می کشید ... جای همه دوستان سبززززززززززززززز.... عالی بود   واقعه مهم این سفرهم غلتیدن  کامل گردوی مامان بود .... کیارش گلم  روز 18 مرداد  در کمال آرامش  یه قل خوشگل خورد  و مامانی و بابایی رو حسابی خوشحال کرد. مامان فداش           بیشتر لذت این سفر رو مدیون همون یه تیکه ساحل تمیز و لایروبی شده هتل...
27 مرداد 1393
1161 14 13 ادامه مطلب

بدون عنوان

  سلام غنچه های مامان   راستش این مدت  که نتونستم بیام خیلی اتفاقات افتاده ... کیانوشم مریض شد و یه ویروس بدجنس یک هفته تمام بچم رو عذاب داد  ... تولد  3 سالگی  کیانوش  مامان رو جشن گرفتیم ، البته مثل سال گذشته مادر جون و خاله مهسا مارو شرمنده کردن وبا کلی هدیه  اومدن و  در واقع اونها برای گل پسرمون تولد گرفتن ... وگرنه برنامه قبلی خودمون این بود که مثلا بی سر و صدا بین خودمون فقط یه شمع فوت کنیم  ولی حواسمون نبود که اصولا مگه میشه تولد نوه عزیز دردونه مادرجون رو بی سر و صدا رد کرد ؟؟؟!!!... اصلا من نمی دونم این چه فکریه که ما می کنیم آخه!!!  ...
25 تير 1393

گل قشنگ مادر حالا 3 ساله شده

سلام کیانوشم ... خوبی مامان؟!!...  تولدت مبارک عزیزکم... روزها چقدر زود می گذره و تو جلوی چشمای مادر چقدر زیبا قد می کشی... خیلی وقته که با پوشک کلا خداحافظی کردی ، شبها هم خودت می خوابی  ... خلاصه دیگه برای خودت مردی شدی .... اعتراف می کنم که گاهی بیش از اندازه در موردت سخت گیری می کنم ولی بدون و هر گز فراموش نکن که از من به تو عاشق تر فقط خداست...
9 تير 1393

بدون عنوان

و اماااا .... مامان و کیانوش     مامان : کیانوشم یه پوشک برای داداشی میاری لطفا عزیزم ؟! کیانوش : بله میااااااااااااااااااااااااااااارم کیانوش بدو بدو میره یه پوشک میاره میده به مامانی مامانی :دستت درد نکنه عزیزم کیانوش : نووووس جونت مامانی:   این روزها من به همین سادگی با شیرین زبونی های شازده کوچولوی خودم شادم ...
2 تير 1393