پسر مهربون من...
کیانوشم ، گل مادر...
اگر این مدت یه کم بهت سخت گذشت مامان رو ببخش ... اگر تو این چند ماه خیلی وقتها پیش اومد که دوست داشتی بغلت کنم و مثل قبل با هم برقصیم و نمیشد مامان رو ببخش ...اگر دوست داشتی با مامان کشتی بگیری و نمیشد مامان رو ببخش ... به خاطر اون روزی که تو خیابون خسته شده بودی و گفتی مامان بغلم کن ولی من به خاطر شرایطم نتونستم و تو با اون پاهای کوچولو و خسته تا خونه پیاده اومدی مامانو ببخش ... به خاطر اون روزهایی که هر چند از سر اجبار تو رو سپردم به دیگران و حالا می بینم چقدرررر لاغر شدی مامان رو ببخش ...
باید ازت تشکر کنم مامانی ... به خاطر اون دل مهربونت که تا مامان دست به کمر میشه می پرسی کمرت درد گرفت مامان؟!.. بعد بدو بدو میایی که کمر مامان رو ببوسی ... این روزها تازه فهمیدم چه دل مهربونی داری شازده کوچولوی من ...وقتی داداشی رو می بوسی و نازش می کنی ...وقتی گریه می کنه و تو می ری دلش رو ماساژ می دی و قربون صدقه اش می ری ...وقتی داد می زنی مامان عاشقتم... وقتی اون لبهای کوچولوت رو می زاری روی گونه مامانی و مامانی رو می بوسی .... وقتی کار بدی انجام می دی و من از شدت خستگی و بی حوصلگی بهت تشر می زنم و تو فقط لبهات رو ور می چینی و بغض می کنی ولی اینقدر مهربونی که 2 دقیقه بعد میایی و مامان رو بغل می کنی و می بوسی و من آب میشم... الهی مادر فدای تو ، فدای همه این مهربونیات عزیزممممم ...می دونم این روزها به تو هم سخت می گذره گل مامان ... ازت ممنونم به خاطر دل مهربون و صبورت....
عاشقتم پسرم