بدون عنوان
سلام سلامممممممممممم گل های مامان ؛ غنچه مامان کیارش؛ نفس مامان کیانوش
ببخشید که دیر اومدم کیارش جونم ...
امروز که دارم اینا رو می نویسم گل مامان 2 ماه و 8 روزشه....وقتی 20 روزش بود ختنه شد به سلامتی اما حتی 1 دقیقه هم گریه نکرد ...حالا یا دست دکترش طلا بوده یا پسر ما خیلی قوی و صبوره نمی دونیم ...
خیلی وقته که پسر کوچولوی ما بهمون می خنده اما اولین خنده با صدای بلندش رو وقتی 56 روزش بود تحویلمون داد ... مادر فداش
چند روز پیش هم که رفتیم واکسن 2 ماهگی گل پسری رو زدیم و با تجربه ای که از داداش کیانوش داشتیم منتظر جیغهای بنفش بودیم که بازم کیارش مامان سنگ تموم گذاشت و کلی آقایی کرد و فقط یه گریه کوچولو همون موقع کرد و بعد از اون توی این چند روز اصلا مامانیش رو اذیت نکرد ....
اما بگم از اخلاقهای گل پسری ... عاشق آب بازی و ماساژه...دوست داره مامانی صبح تا شب بشینه باهاش حرف بزنه و اونم برای مامانی دست و پا بزنه و ذوق کنه و بخنده و صداهای بامزه از خودش دربیاره ...بین انواع و اقسام صداهای گل پسری مامانی عاشق ماما کردنشه... با اینکه می دونم این ماما گفتن بعیده معنی مامان رو داشته باشه ولی نمی دونم چرا تا کیارش نگام می کنه و میگه مامااااا دست و پام شل میشه ....
اما بگم از این روزهای کیانوش خودم ...
عسل خان هم خوبه ... شکر خدا یه کم داره دوباره وزن می گیره بچم ...
دیگه به داداشی عادت کرده ؛ کلی دوستش داره ، باهاش قرار گذاشته وقتی بزرگ شدن برن 2 تایی ماشین سواری و قان قان کنن ( چشم مادرشون روشن)
منم این روزها یه دستم کیارشه یه دستم قاشق غذا دنبال کیانوش خان... چه کنیم دیگه ؟؟؟!!!
داشتم فکر می کردم من همون دختر تیتیش مامانی و لوس و نازک نارنجی و پرتوقع سابقم که حالا 2 تا بچه رو با هم بغل می کنه و یاد گرفته کارهاشو 2تا 3 تا با هم و همزمان انجام بده؟؟؟!!!
خلاصه که تو این روزهای شیرین و سخت من واقعا درگیرم ... بی اغراق لحظه ای برای خودم نیستم، با این حال دوست ندارم این روزها بگذره .... من عاشق همین خستگی هام ... عاشق صورتهای معصوم و کوچولوی بچه هامم ... عاشق همین شیطنتهای بچگانه و همین جمله بندی های بی سر و ته کیانوشم که همیشه خنده رو لبم میاره... عاشق همین آنقو آنقو کردنهای کیارشم که قند تو دلم آب میکنه.... خلاصه که این روزها من خیلی عاشقم...