بدون عنوان
سلام غنچه های مامان
راستش این مدت که نتونستم بیام خیلی اتفاقات افتاده ... کیانوشم مریض شد و یه ویروس بدجنس یک هفته تمام بچم رو عذاب داد ...
تولد 3 سالگی کیانوش مامان رو جشن گرفتیم ، البته مثل سال گذشته مادر جون و خاله مهسا مارو شرمنده کردن وبا کلی هدیه اومدن و در واقع اونها برای گل پسرمون تولد گرفتن ... وگرنه برنامه قبلی خودمون این بود که مثلا بی سر و صدا بین خودمون فقط یه شمع فوت کنیم ولی حواسمون نبود که اصولا مگه میشه تولد نوه عزیز دردونه مادرجون رو بی سر و صدا رد کرد ؟؟؟!!!... اصلا من نمی دونم این چه فکریه که ما می کنیم آخه!!!
2-3 روز بعد از تولد هم طبق قرار قبلی می خواستیم با عمو اکبر اینا بریم مشهد اما تو لحظه آخر باباحاجی و مامان حاجی رو هم دعوت کردیم و اونا هم قبول کردن و شد یه سفر دسته جمعی اساسی ....
چپ چپ نگاه نکنید ... سفر رفتن با پدر شوهر من کلی هم باحاله ...تازه حیف که پا درد داره وگرنه تا نوک قله هم بخواهی بری باهات میاد .
جونم براتون بگه که تو این سفر 4-5 روزه هر چند به کیانوش مامان حسابی خوش گذشت ولی کیارشم از همون توی قطار مریض شد و دل و دماغ برای مامانی نموند... کلا من تو این چند روزشاید 5-6 ساعت خوابیده باشم...
به هر حال به هر ضرب و زوری بود یه بار با کیارش رفتم زیارت و خوشبختانه موفق شدیم نذر خودمون رو که در اصل به خاطر همون رفته بودیم مشهد انجام بدیم و یه گوسفند به نیت کیانوشم و یه گوسفند هم به نیت کیارشم پیش امام رضا عقیقه کردیم و بدین ترتیب مامانی یه نفس راحت کشید ....
روزهای مادرانه من سخت و شیرین میان و میرن و من کم کم باید خودم رو جمع و جور کنم و کنار همه سنگینی این مادری کردنها به خودم برگردم....
قدم اول اینه که می خواهم 3 روز در هفته برم باشگاه .... فعلا بیشتر از این در توانم نیست ... ولی همینم که همسر مهربونم همکاری می کنه خوبه...
و اماااا....چند تا عکس برای تصویری شدن گزارش این روزهایی که گذشت
پسرم رفته شرکت باباجون
حسسسسسابی مشغول حساب کتابه بچمممممم...کارش با یه ماشین حسابم راه نمی افته ...
اینم تولد 3 سالگی کیانوش مامان
هزار ساله بشی مادر
اینم بگم که همه زحمتها رو خاله مهسا و مادر جون کشیدن ...
کیانوش مامانی تو راه مشهد در حال آتیش سوزوندن
کیانوش و پارسا جونم ... این دو تا پسر عمو به همین شکل می میرن برای هم
کیارش مامان مریض و بیحال توی هتل... بمیرم براش
اینم اولین تلاشهای کیارش نازم برای غلطیدن...
هنوز موفق نشده البته... تا همین نصفه ها میاد گیر می کنه... غر می زنه تا کمکش نکنم کامل بچرخه هم کوتاه نمیاد...اصلا یه وضعیتی هااااا
پسر خوشتیپم داره میره گردش
مادر به فداش
پ.ن : دوستای گلم از اینکه به یادمون هستین و بهمون سر می زنید و پست می زارید ممنونم
شرمنده روی همتون می شم که نمی تونم زود به زود پاسخگوی اظهار لطفتون باشم ولی دوستتون دارم از ته ته ته دلم ....