بدون عنوان

عزیز دلم... نور چشمم دندون هفتمت هم امروز دراومد ... مبارکت باشه قشنگم

راستش یکی دو شب بود که خوب لالا نمی کردی و نصف شب همش از خواب می پریدی اما چون تازه دندونهای پنجم و ششمت دراومده بودن اصلا حدس نمی زدم بازم دندون تازه توی راه داری ...

دیشب هم نزدیکهای 5 صبح بیدار شده بودی و با اون دستهای کوچولوت می زدی روی لپ مامانی ... می خواستی بیدارم کنی فدات شم ... وقتی بیدار شدم بلند گفتی دد ... دد ...خیلی خندم گرفته بود آخه جیگر مامان کی 5 صبح می ره ددر؟؟؟!!!!!!!!!!!!!... یه کم نازت کردم ... بغلت کردم ... شیرت رو دادم ولی تو بخواب نبودی اینقدر دد دد کردی که بابایی بیچاره هم نتونست بخوابه... تا 7 صبح این ور و اون ور کردی تا بالاخره یه گوشه خوابت برد اما وقتی بابایی داشت آهسته از در خونه می رفت بیرون دستگیرش کردی و چنان ددیی گفتی که فکر کنم  همه همسایه ها از جا پریدن... ... بابایی هم که خیلی دوستت داره کیفش رو گذاشت زمین و با اینکه دیرش شده بود اول شما رو  یه دد برد و بعد برگشت و رفت سر کار ... ببین بابا چقدر دوستت داره عسل خان.... قربون پسر گلم بشم وقتی صبح مروارید جدیدت رو دیدم تازه فهمیدم این بی قراریها برای چی بود...بمیرم برات الهی مامان... درد داشتی؟؟؟!!!!!!  .... عوضش زودتر کباب خور میشی عشقم

حالا پسر من 7 تا دندون ناز و کوچولو داره .... هورااااااااااااااااااااا

ما منتظر هشتمی هستیم هیچ جا نمیریم همین جا هستیم