بدون عنوان
سلام گل قشنگم ...
مامانی یه خبر برات دارم داغ داغ .... دیروز برای اولین بار ساعت 2 و نیم بعد از ظهر برای 2-3 ثانیه خودت به تنهایی ایستادی ........ هوراااااااااااااااااااااااااااا....
وای که چقدر ذوق کردم...
بابایی نشسته بود و تو هم کنارش ایستاده بودی اولش از بابایی گرفته بودی ولی خودت دستت رو رها کردی و تلاش می کردی تنهایی بایستی ... این کار رو چند بار تکرار کردی و من و بابایی هم کلی برات احساساتی شدیم ... وای که چه لحظه شیرینی بود ...... نمی دونم کی می تونی راه بری ولی بی صبرانه منتظرم .
جدیدترین شیرین کاریت هم اینه که یاد گرفتی تلوزیون بیچاره رو علاوه بر دکمه های روی خودش با کنترل خاموش و روشن کنی.... فکر کنم این بخت برگشته تا چند ماه دیگه بیشتر عمرش به دنیا نباشه از بس که روشن و خاموش میشه طفلی .
بیشتر از همیشه عاشق دالی بازی هستی... وقتی باهات بازی می کنم صدای غش غش خنده هات همه خونه رو پر می کنه... می میرم برات...توی آسانسور ... بیرون با مردم رهگذر ... تو مغازه با فروشنده ... خلاصه با همه دالی بازی می کنی ، روابط اجتماعیتم که توپه با هر غریبه ای ظرف 2 شماره دوست می شی و از همه می خواهی که باهات بازی کنن ... الهی من فدای اون صدای ذوق کردنت بشم که از هر لذتی تو دنیا برام شیرین تره.
خدایا به خاطر همه این لحظه های قشنگ شکرت
از این که شیرینیه زندگیم شدی ازت ممنونم پسرم
همیشه عاشقتم مامانی