بدون عنوان
سلام عشق مامان
این روزها المپیک لندن داره برگزار میشه و تو هم که با مامان پایه ... صبح تا شب داریم جودو و شنا و از این جور چیزها تماشا می کنیم ... اینقدر خوشت میاد که وقتی تلوزیون رو خاموش می کنم بهم می گی چیییییلاااااا؟؟؟!!!..... یعنی مامان چرا خاموشش کردی
یه کلمه جدید دیگه رو هم یاد گرفتی،حالا ...چیه... هم می گی ، خیلی هم ناز و قشنگ می گی ، البته فکر کنم چیه رو هم به همون معنیه چیه میگی و هم به معنیه کیه چون امروز که خاله مهسا زنگ زده بود خونمون تا من گوشی رو برداشتم و شروع کردم به حرف زدن با خاله زود اومدی جلوم و دستهای کوچولوتم با حالت سوالی جلوی مامان چرخوندی و گفتی چیییه؟؟؟!!! .... یعنی کیه ... الهی مامان فدای اون زبون شیرینت بشه...
از همین حالا غرور مردونه ای داری که بیا و ببین اگه فقط خودمون باشیم و مثلا بهت بگم به یه چیزی دست نزن ناراحت نمیشی ولی اگه جلوی کسی توبیخت کنم لبات رو جمع می کنی و یه بغضی می کنی که قلبم از جا کنده میشه ..... خیلی هم حساسی اگه صبح بابایی موقع بیرون رفتن عجله کنه و اول شما رو بغل نگیره شب که برگرده تو هم تا 5 دقیقه بابا رو تحویل نمی گیری........ خیلی مهربونی و خیلی هم زود جوش ... چند شب پیش که برای افطار خونه خاله مهسا بودیم آخر شب عمو علی یهویی شما رو بغل کرد و برد خونه خواهر خودش که همون نزدیکی بود ... یه کم طول کشید تا بیاین و منم همش فکر می کردم نکنه گریه کنی آخه تو خواهر عمو علی رو اصلا نمی شناسی تازه خود عمو علی رو هم زیاد نمیبینی ولی وقتی برگشتین عمو گفت خیلی پسر خوبی بودی و اونجا با بچه ها بازی می کردی و غش غش هم می خندیدی .....
توی خونه برای خودت قلمرو تعیین می کنی ... قلمرو فعلی شما هم زیر میز ناهار خوریه... اسباب بازیهات رو می بری می زاری اونجا و اگه من برشون دارم غر می زنی و ازم می گیری و دوباره می بری میزاری زیر میز ... نمی دونم چرا صندلهای من بیچاره رو هم تصاحب کردی و باهاشون بازی می کنی ، کلا من حق ندارم اونا رو بپوشم چون مال بازیه شماست ...
وای مامانی خودت نمی دونی که این روزهای من با تو ، با وجود همه خستگیهام چقدر شیرینه
ازت ممنونم که شیرینیه زندگیه مامان شدی