فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

پسر مهربون من...

کیانوشم ، گل مادر... اگر این مدت یه کم بهت سخت گذشت  مامان رو ببخش ... اگر تو این چند ماه خیلی وقتها پیش اومد که دوست داشتی بغلت کنم و مثل قبل با هم برقصیم و نمیشد مامان رو ببخش ...اگر دوست داشتی با مامان کشتی بگیری و نمیشد مامان رو ببخش ... به خاطر اون روزی که تو خیابون خسته شده بودی و گفتی مامان بغلم کن ولی من به خاطر شرایطم نتونستم و تو با اون پاهای کوچولو و خسته تا خونه پیاده اومدی مامانو ببخش   ... به خاطر اون روزهایی  که هر چند از سر اجبار تو رو سپردم به  دیگران و حالا می بینم چقدرررر لاغر شدی مامان رو ببخش ... باید ازت  تشکر کنم  مامانی ... به خاطر اون دل مهربونت که تا مامان دست به کمر میشه می پرسی کمرت درد گرفت مامان؟!.. بعد بد...
10 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  قراربود بعد  ازتحویل سال بیمارستان باشیم و کارهای پذیرش رو انجام بدیم...   از صبح که بیدار شدم بدون وقفه همه خونه رو برق انداختم ... هر چقدر محمود می گفت نکن ... بشین... یه کم استراحت کن .. نمی تونستم ... نمی دونم از استرس زایمان بود یا چی ولی همین طوری نفس زنان  از این ور خونه می رفتم اون ور خونه و همه جا سرک می کشیدم که مطمئن بشم همه چیزمرتبه ... نزدیک تحویل سال که شد دوش گرفتم و کم کم آماده شدم ... کیانوش رو هم آماده کردم که ببریمش خونه بابا حاجی ... ساک کیانوش و کیارش رو برداشتیم و رفتیم خونه باباحاجی ... به محض اینکه رسیدیم سال تحویل شد و دیگه فرصتی نبود... به کیانوشم گفتم من می رم داداشی رو میارم و زود میام ...
27 فروردين 1393

برگ گلم ، کیارشم

اینم از کیارش گل مامان و بابا که اول فروردین قدم رو چشم گذاشت ...این روزها از 24 ساعت شبانه روز ما 25 ساعت رو دربست در اختیار این شازده 3 کیلویی می باشیم ......              دوستهای عزیزم.. خاله های مهربون که این مدت برامون پیغامهای قشنگ گذاشتین و یادمون بودین از همتون ممنونیم ... یه عالمه بوسسسسسسس و بغل محکم هم براتون کنار گذاشتیم ....دعا می کنیم سال خوبی در پیش داشته باشین .   ...
13 فروردين 1393