فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

1391/12/2 10:35
نویسنده : مامان سارا
303 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عشق مامان...

 

گل قشنگ من داره هر روز بزرگ تر و شیطون تر می شه .... این روزها دیگه انجام ساده ترین کارها گاهی برام غیر ممکنه .... تقریبا حتی بهم اجازه نمی دی چیزی بخورم .... خیلی وقته که صبحانه خوردن و ناهار خوردن مامانی محدود شده به روزهایی که بابایی خونه باشه و عسل خان به جز مامانی لای دست و پای بابایی هم بپیچه و این وسط من یه نفس بکشم ...می دونم که این حرفم برای بعضی ها غیر قابل درکه ولی کسی که یه فسقلی شیطون داشته باشه خوب می فهمه من چی می گم....البته فکر نکنی ناراحتم ها مامانی ...نه...!!! اتفاقا خیلی هم خوشحالم ... خوب مامان رو باربی کردی ...

خودت قضاوت کن فسقلی ....الان یک هفته است که می خواهم وبلاگت رو آپ کنم ولی تا کامپیوتر رو روشن می کنم این داستان رو داریم ....

 

کیانوش مامان

کیانوش مامان

 

تازه برات آبرو داری کردم از پایین میز عکس ننداختم خاله ها ببینن این قند عسل همیشه خندون چقد خرابکاره و چجوری از خجالت لوازم آرایشهای مامان و ادکلن های بابایی در میاد...

 

و اما این روزهای مامان و قند عسل به این قرار بوده که کم کم از دست آنفولانزا راحت شدیم و همچنان عسل خان 1 روز در هفته میره پیش مادر جون که کلی با هم رفیقن و 1 روزم میره خونه باباحاجی که البته بیشتر به عشق پسرعموش پارسا و دخترعموی نازش مهسا میره اونجا و مامانی هم میره کلاس  ...اما مهمترین خاطره این روزهای مامان و پسر این بود که برای اولین بار روز ولنتاین رفتیم بیرون .

اول برای بابایی یه هدیه خوشگل گرفتیم ، بعد رفتیم شیرینی فروشی و یه کیک خوشگل هم خریدیم ...قند عسل تو شیرینی فروشی حسابی با فروشنده ها رفیق شد و اجازه گرفت هر چی شکلات و آجیل و میوه خشک تو سبدها می بینه نابود کنه ... ما هم هی سرخ شدیم سفید شدیم هی صداش کردیم هی چپ چپ نگاهش کردیم ولی فایده نداشت که نداشت...، خلاصه که با شرمندگی فراوان و همچنان سرخ و سفید کیکمون رو گرفتیم و اومدیم بیرون .... بعد عسل خان از اونجایی که خیلی آتیش سوزونده بود و کالری مصرف کرده بود و دیگه نای راه رفتن نداشت پاهای کوچولوش رو کرد تو یه کفش که الا و بلا بغل .... حالا مامانی بیچاره قند عسل رو بغل کرده ، یه مشما این دست ،  جعبه کیک اون دست ؛ جعبه کیک که چه عرض کنم تا رسیدم خونه چیزی ازش نمونده بود بس که شازده با پاهای کوچولوی نازنینش کیک بیچاره رو نوازش کرد جعبه که براش نموند هیچ خود کیک هم شبیه به خمیر کیک و خامه شده بود  ... از خمیر کیک نازنین که بگذریم رسیدم به گل فروشی .... آقا چشمتون روز بد نبینه تا پامونو از در گلفروشی گذاشتیم تو عسل خان مثل فنر که از جاش در بره از بغل مامان پرید پایین سمت گلهای بیچاره ... حالا هی دست عسل خان رو به زور تو دستمون نگه داشتیم و عسل خان هم  در تلاش برای خرابکاری ... خلاصه از عسل خان اصرار از ما اجبار که نمیشه و این حرفها ... البته اونجا از فسقلیه ما خرابکار تر هم بوداااااااا...... یه خانومه بود که از سر مغازه تا تهش همه گلها رو داشت تست می کرد که یه وقت خدای نکرده مصنوعی نباشن....خخخخخ...( خوب خواهر من نکن این کار رو... میبینی من یه بچه 85 سانتی رو نمی زارم بره طرف گلها خوب شما با یک و نیم متر قد چرا؟؟؟؟ خوب سیاه میشه ... گناه داره اون گلفروش بیچاره) ....بالاخره هیجانی که عسل خان برای گلها  از خودش نشون می داد نتیجه داد و آقای گل فروش مهربون یه دسته از این گل کوچولوها که نمی دونم اسمش چیه داد دست شازده پسر ما و قند عسل هم خوشحال از به چنگ آوردن گلها کلی خندید برامون و مشغول چلوندن و پر پر کردن گلهای بیچاره شد اونم به 1 شماره و البته جلوی چشمای آقای گلفروش بیچاره و مامانی بازم سرخ و سفید شد... خلاصه که سفارشمون رو گرفتیم و اومدیم خونه اما وقتی رسیدیم به لطف این شیطونک کوچولو فقط یه مشت گل پر پر داشتیم و یه خمیر کیک   ....

خوب البته نیت ما مهم بوده دیگههههههههه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مهسا
2 اسفند 91 18:00
ای جان چه بامزه رفته جلوی مانیتور نشسته
هیراد و عمه لیلاش
2 اسفند 91 18:07
سلام ، هیراد جون تو مسابقه شرکت کرده ، لطفا به وبلاگش بیائید و کمکش کنیدآرزومند آرزوهای شما
هدا
2 اسفند 91 22:43
همیشه باخودم میگفتم که این پسر ناز چقد ارووومه ولی ظاهرا زیادم اینطور نیست.همه خوبی بچه به همین کاراس دیگه


خاله هدا جون ما هم با همین حرف خودمون رو دلداری می دیم...هههههه
پارمیدا
3 اسفند 91 10:45
سلام خاله سارا جون ما دیروز رفتیم سونو بعدش مشخص شد نی نی ما هم پسمله .


آخی... به سلامتی ... مبارک باشه عزیزم... پس تو هم مادر شوهر شدی ....هههههههههههه...
الی مامی آراد
5 اسفند 91 1:43
الهی بگردم مامان سارا از الان میخواد مهندس بشه


خدا کنه ...ههههه
بهاره مامان ونداد
6 اسفند 91 15:53
من نمیدونم قبلش نظر دادم یا نه یادم رفته
ولی خیلی فضول وبلا شدی گل پسری مامانی خیلی باید تلاش کننیم تا بتوننیم از پس این وروجک ها بربیایم


آره به خدا...ولی من پرچم سفیدم رو بردم بالا.... کلا تسلیم شدم ....ههههههههه
سمیرا مامان آنیتا
8 اسفند 91 15:02
از دست این وروجک خوشگل
قربونش برم که چپ چپ هم نیگا کردی و اهمیت نداده



آره خاله ... این فسقلی از همون اول هم مامانش رو زیادی از خودش می دونست ... کلا حنای ما پیشش رنگ نداره...ههههههههههه
شقایق مامان آرشا
9 اسفند 91 13:36
وایییییی چه شیطونیهاییی.همش خوبه اما من عاجزم از بغل کردن.ولی عاشق جوجو هایی مث کیانوشم


لطف داری عزیزم... بغلش نکنم مثل گربه شرک نگام می کنه.... طاقت نمیارم خوب... فسقلی ما هم راهش رو خوب یاد گرفته...ههههههه
تمنا
12 اسفند 91 2:22
وای خدا چه ناز.چه عشقی....وای وای....جونممممممممممممم.این پسر جیگر...خدا حفظش کنههه.طلا طلا.خیلی احساساتم فوران کرد دست خودم نبودولی از ته دلم بود


ممنون عزیزم...خیلی لطف داری گلم
پریناز
19 اسفند 91 14:54
قربونش برم .......این حرکتش و خنده از روی شیطنتش

کپی بردیاست ...

زنده باشه ..


ممنون دوستم... بردیای جیگرت رو ببوسسسسسسسسس