فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

برنامه های مامان برای قند عسل

    مامانی برات خیلی برنامه ها دارم ... می خواهی بدونی؟؟؟!!!! اول از همه دوست دارم زبان انگلیسی رو خوب خوب یاد بگیری برای همین هم از همین حالا یه جورایی باهات تمرین می کنم ...تو هم که انگار بدت نمیاد! دوست دارم تا کوچولویی شنا کردن رو یاد بگیری و لذتش رو احساس کنی چون هر چی بزرگ تر باشی سخت تر میشه برات ... زحمت این کار می افته روی دوش بابایی مهربون . دلم می خواهد یه کم که بزرگ تر شدی بزارمت باشگاه سوارکاری ... یه جای خوب هم برات پیدا کردم ... دلم می خواهد یه مربی خوب پیدا کنم و بزارمت کلاس ژیمناستیک ... دلم می خواهد بذارمت کلاس پیانو البته هنوز پیانو نداریمااااا ولی خوب دوست دارم دیگه مامانی .... البته بگما من فقط د...
4 ارديبهشت 1391

هیسسسسس نفس مامان لالا کرده ...

    الهی مادر فدای اون لالا کردنت بشه ....   لالايي ماه و مهتابه لالايي مونس خوابه لالايي قصه ي گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالايي رسم و آيينه لالايي شعر شيرينه روون و صاف و ساده زلال مثل آيينه لالايي گرمي خونه لالايي قوت جونه لالايي ميگه:يک شب هم کسي تنها نمي مونه لالايي آسمون داره گل و رنگين کمون داره توي چشمون درويشش نگاهي مهربون داره لالايي هاي ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالايي و خوش باش که عمر غصه کوتاهه فرشته آسمونی خونه ما دیشب خونه پدر جون کلی بازی و شیطونی کرده و هنوز هم خستگیش در نرفته ...   مامانی به پروانه ها گفتم یواش بال بزنین آخه پسرم لالا کرده گفتند چشم به کبوترها گفت...
3 ارديبهشت 1391

جون مامان یه کم بخواب

 جیگر مامان هنوز شبها درست نمی خوابه .... ساعت 12 شب تازه اوج شیطونیشه ... تا ساعت 1 و 2 با هم کشتی می گیریم و بالاخره لالا می کنه .... حالا فکر نکنین تا 12 ظهر لالا می کنه ها ... نه!... تا  3 نصف شب لا لا می کنه و بعد یهو یاد شیر می افته و پا میشه ... بازم فکر نکنین به این راحتی ها شیر می خوره ها ...نه! ... اول باید مامان پسر رو بغل کنه ، بعد نازش کنه ، بعد بزاره روی پاهاش ،تکون بده ... گاهی لالایی هم بخونه و شیشه شیر رو بزاره تو دهنش ... اون وقت پسر 2 قلپ شیر می خوره و لالا می کنه... و این داستان از 3 نصف شب تا 6و 7 صبح هر نیم ساعت تا 45 دقیقه تکرار میشه ... قدیمها از ساعت 6 تا 9 صبح خوب می خوابید و منم ...
1 ارديبهشت 1391

عشق برای من تویی

    آن گاه که با توام گويي هر آنچه که زيباست ما را در بر گرفته است اين ها تنها ذره اي ناچيز از احساس مادرانه با تو بودن است شايد واژه عشق را ساخته اند تا احساس عميق و هزار سوي من به تو را بيان کند اما باز هم اين واژه کافي نيست با اين همه چون هنوز بهترين است بگذار بگويمت کودکم...  بگذار هزاران بار بگویم که من بيش از عشق بر توعاشقم ...
31 فروردين 1391

من با تو زاده شدم

شاید باورش برات سخت باشه عزیزترینم ولی احساس می کنم قبل از بودن تو منم نبودم ... الان که فکر می کنم نمی دونم من قبلا بدون تو چجوری زندگی می کردم !!!! بدون انتظار دیدن چشمهای قشنگت چجوری هر روز صبح چشمهامو باز می کردم ؟؟؟!!! بدون داشتن خنده های تو به لبخند کی امید می بستم؟؟؟ ... می دونی مامانی اون روزها که توی دلم بودی برام خیلی سخت می گذشت...یه عمل اجباری و استراحت مطلق و مسمومیت بارداری و مدام بیمارستان و بستری شدن و تولد زودتر از وقت تو  .. ولی هر چی که بود با همه سختی هاش روزهای آغاز مادر شدن من بود و من خوشحالم که خدای مهربون اینقدر دوستمون داشت که حالا من و تو و بابایی کنار همدیگه ایم . من احساس می کنم خوشبخ...
29 فروردين 1391

وبلاگت مبارک قند عسلم

گل مامان ... قشنگم ... اگه دیر برات دست به کار شدم تا یه وبلاگ داشته باشی دلخور نباش چون از همون روزهای اول که اومدی تو دل مامان از همون روزها که فقط قد یه نقطه بودی شروع کردم به نوشتن و ثبت خاطره هامون و الان یه آلبوم خاطرات داری که خیلی هم قشنگه اما بازم دیدم جای یه وبلاگ خالیه ... آخه پسر من همه چیز تمومه ...مگه نه مامانی؟؟!!!! ...
27 فروردين 1391