من با تو زاده شدم
شاید باورش برات سخت باشه عزیزترینم ولی احساس می کنم قبل از بودن تو منم نبودم ... الان که فکر می کنم نمی دونم من قبلا بدون تو چجوری زندگی می کردم !!!! بدون انتظار دیدن چشمهای قشنگت چجوری هر روز صبح چشمهامو باز می کردم ؟؟؟!!! بدون داشتن خنده های تو به لبخند کی امید می بستم؟؟؟ ... می دونی مامانی اون روزها که توی دلم بودی برام خیلی سخت می گذشت...یه عمل اجباری و استراحت مطلق و مسمومیت بارداری و مدام بیمارستان و بستری شدن و تولد زودتر از وقت تو .. ولی هر چی که بود با همه سختی هاش روزهای آغاز مادر شدن من بود و من خوشحالم که خدای مهربون اینقدر دوستمون داشت که حالا من و تو و بابایی کنار همدیگه ایم . من احساس می کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ... هم به خاطر داشتن تو ، هم به خاطر داشتن بابای مهربونت که خیلی دوستش دارم...
عاشقتم مامانی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی