بدون عنوان
روز مادر... تو روی پای مامانی خوابیدی ... مثل همیشه زیبا و معصوم و من مثل همیشه انگشتهای کوچولوی پاهاتو توی دستهام گرفتم و نمی دونم برای چند صد هزارمین بار می شمرم... یاد اون روزها می افتم که توی دلم بودی و من عکس سیاه و سفید و مبهم سونو رو هی جلوی چشمام می گرفتم و بالا و پایین می کردم تا ببینم دماغت کجاست... دستهات کجاست ... بعد پاهاتو پیدا کردم و انگشتهات رو شمردم دیدم ای داد 4 تا است ... با اینکه اونجا نوشته بود همه چیز نرمال ولی با کلی نگرانی دویدم رفتم مطب دکترم و برگه سونو رو گذاشتم رو میزش و با نگرانی گفتم خانوم دکتر لطفا انگشتهای پاهاش رو برام بشمرین ... من هر چی می شمرم 4 تا است ... و صورت مهربون خانوم دکترم که خندی...