جون مامان یه کم بخواب
جیگر مامان هنوز شبها درست نمی خوابه .... ساعت 12 شب تازه اوج شیطونیشه ... تا ساعت 1 و 2 با هم کشتی می گیریم و بالاخره لالا می کنه .... حالا فکر نکنین تا 12 ظهر لالا می کنه ها ... نه!... تا 3 نصف شب لا لا می کنه و بعد یهو یاد شیر می افته و پا میشه ... بازم فکر نکنین به این راحتی ها شیر می خوره ها ...نه! ... اول باید مامان پسر رو بغل کنه ، بعد نازش کنه ، بعد بزاره روی پاهاش ،تکون بده ... گاهی لالایی هم بخونه و شیشه شیر رو بزاره تو دهنش ... اون وقت پسر 2 قلپ شیر می خوره و لالا می کنه... و این داستان از 3 نصف شب تا 6و 7 صبح هر نیم ساعت تا 45 دقیقه تکرار میشه ... قدیمها از ساعت 6 تا 9 صبح خوب می خوابید و منم می خوابیدم که اونم این روزها به لطف عملیات ساختمان سازی همسایه عزیز که سر و صداش از 8 صبح مثل پتک بر سر ماست به خاطرات پیوسته و کلا پسر از 8 صبح بیداره و مشغول اکتشافات تازه ...
دیگه دارم از بی خوابی له می شم فردا روز تعطیل مادر جونه ... همه هفته رو به امید 4 شنبه سر می کنم تا بریم اونجا و من فسقلی رو بدم به مادر جون و 1 ساعت برم لالا ...