بدون عنوان
عزیز دلم دیشب بابایی زود تر از همیشه اومد خونه وقتی پرسیدم چرا ؟؟!!..گفت یه کم بی حوصله بوده زودتر اومده تا تو رو ببینه و انرژی بگیره ... منم پیشنهاد دادم تا بعد از شام بریم خونه بابابزرگ اینا تا بابایی حالش بهتر بشه آخه من خودم هر وقت دلم می گیره اگه مادر جونو ببینم بهتر می شم فکر کنم بابایی هم همین جوره...اونم قبول کرد و رفتیم ... بابابزرگ خیلی خوشحال میشه وقتی تو رو میبینه گلم تو هم معلومه که دوستش داریا آخه وقتی بابابزرگ رفت تو اتاق نماز بخونه تو هم دنبالش راه افتادی رفتی ... موقع خدا حافظی هم یه جورایی خواب آلود بودی ولی وقتی دم در خونه عمو اکبر اینا رو دیدی خوابت پرید و شروع کردی به ابراز احساسات وکلی هیجانی شدی ... الهی قربونت برم مامان که همه رو سر ذوق میاری ...
این عکس دیشب پسملیه بغل بابای مهربونش
راستی 2 تا کلاه خوشگل برای تابستونت خریدم مامانی ... اینقدر بامزه می شی وقتی می ذارم رو سرت هی می خواهی سایه بونشونو بگیری ...
خبر بعدی هم اینکه مادر جون مهربون عکس گل پسری رو داده روی ماگ چاپ کنن ، اینقده خوشگل شده !!!! تازه میگه می خواهم بدم روی تیشرت و بشقابم بزنن ، پازلش هم درست کنن ... یه دونه نوه باشی کیف داره هاااااا ... عکسش رو می ذارم تا یادگاری بمونه چون می دونم تا چند وقت دیگه به دست خودت نابود می شن مادر ...