فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

گل قشنگ مادر حالا 3 ساله شده

سلام کیانوشم ... خوبی مامان؟!!...  تولدت مبارک عزیزکم... روزها چقدر زود می گذره و تو جلوی چشمای مادر چقدر زیبا قد می کشی... خیلی وقته که با پوشک کلا خداحافظی کردی ، شبها هم خودت می خوابی  ... خلاصه دیگه برای خودت مردی شدی .... اعتراف می کنم که گاهی بیش از اندازه در موردت سخت گیری می کنم ولی بدون و هر گز فراموش نکن که از من به تو عاشق تر فقط خداست...
9 تير 1393

بدون عنوان

و اماااا .... مامان و کیانوش     مامان : کیانوشم یه پوشک برای داداشی میاری لطفا عزیزم ؟! کیانوش : بله میااااااااااااااااااااااااااااارم کیانوش بدو بدو میره یه پوشک میاره میده به مامانی مامانی :دستت درد نکنه عزیزم کیانوش : نووووس جونت مامانی:   این روزها من به همین سادگی با شیرین زبونی های شازده کوچولوی خودم شادم ...
2 تير 1393

بدون عنوان

            سلام سلامممممممممممم گل های مامان ؛ غنچه مامان کیارش؛ نفس مامان کیانوش ببخشید که دیر اومدم کیارش جونم ... امروز که دارم اینا رو می نویسم گل مامان 2 ماه و 8 روزشه....وقتی 20 روزش بود ختنه شد به سلامتی اما حتی 1 دقیقه هم گریه نکرد ...حالا یا دست دکترش طلا بوده یا پسر ما خیلی قوی و صبوره نمی دونیم ... خیلی وقته که پسر کوچولوی ما بهمون می خنده اما اولین خنده با صدای بلندش رو وقتی 56 روزش بود تحویلمون داد ... مادر فداش چند روز پیش هم که رفتیم واکسن 2 ماهگی گل پسری رو زدیم و با تجربه ای که از داداش کیانوش داشتیم منتظر جیغهای بنفش بودیم که بازم کیارش مامان سنگ تموم گذاشت و کلی آق...
8 خرداد 1393

بدون عنوان

کیارش 40 روزه ما.... این نی نی ناز و کوچولو نفس مامانشه ... اینقدر که آروم و مظلومه دلم می خواهد دنیام رو به پاهاش بریزم...   ...
16 ارديبهشت 1393

پسر مهربون من...

کیانوشم ، گل مادر... اگر این مدت یه کم بهت سخت گذشت  مامان رو ببخش ... اگر تو این چند ماه خیلی وقتها پیش اومد که دوست داشتی بغلت کنم و مثل قبل با هم برقصیم و نمیشد مامان رو ببخش ...اگر دوست داشتی با مامان کشتی بگیری و نمیشد مامان رو ببخش ... به خاطر اون روزی که تو خیابون خسته شده بودی و گفتی مامان بغلم کن ولی من به خاطر شرایطم نتونستم و تو با اون پاهای کوچولو و خسته تا خونه پیاده اومدی مامانو ببخش   ... به خاطر اون روزهایی  که هر چند از سر اجبار تو رو سپردم به  دیگران و حالا می بینم چقدرررر لاغر شدی مامان رو ببخش ... باید ازت  تشکر کنم  مامانی ... به خاطر اون دل مهربونت که تا مامان دست به کمر میشه می پرسی کمرت درد گرفت مامان؟!.. بعد بد...
10 ارديبهشت 1393