فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

و طلوع / وسحر / وفروغ / واثر /...  و چراغ شب یلدای کسی باش گلم/... وبهار / ونسیم / ونگار / وندیم / ... ودلارام و تسلای کسی باش گلم/...  ابر شو باران باش / برف کوهستان باش /...  یاری پنهان باش گلم/... زندگی دریاییست / پر تلاطم / پر موج / گاه موجی آرام / گاه موجی در اوج/... زورق وساحل دریای کسی باش گلم/... نفسی .../مسیحای کسی.../ چشمه ی جاری صحرای کسی باش گلم/... ...
2 مرداد 1392

کیانوش نگو بلا بگووووووو...

سلام نفس مادر.........  مطمئنم کمتر کسی یه پسر کوچولو مثل عسل خان ما سراغ داره که در اوج مودب بودن و خوش اخلاقی  نهایت شیطنت و خرابکاری رو هم داشته باشه...   اتاق پسر مامان حتی برای 1 دقیقه مرتب دیده نمیشه... هرگززززززززززز... وقتی ازت می خواهم کمکم کنی تا وسایلت رو بزاریم سر جاش کمک می کنی و همه رو جمع می کنی اما به محض جمع شدن آخرین تیکه دوباره ریختن رو شروع می کنی ....   به خدا خسته شدم بس که در و دیوار و زمین و زمان رو شستم و ضدعفونی کردم تا یه وقت خدای نکرده پسرکم مریض نشه ... خوشمزه است مامانی؟؟؟؟ اگه گفتین کی اونجاست؟؟!!!!  دااااااااااالی کیانوووووووووووش ...
27 تير 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم....   3 روز پیش رفتیم تولد اهورا جان.... واااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت .... هم به قند عسل مامان خوش گذشت هم به مامان قند عسل ...   پسر مامان با آرمین جان گرم گرفته اساسی..... پسرکم در حال گرم کردن مجلس ....یکه تازی بود برای خودش....   پسرکم در حال کمک به خاله میترا برای جمع و جور کردن خونه بعد از تموم شدن تولد... بلللللللللللله... یه همچین پسری داریم ما .... تازشم بعدش یه دستمال برداشت زمین ومبل ها و دیوارها رو تمیز کرد برامون قربونش برم.... کیانوش مامان  ساعت 2 نصف شب... بچم این قابلیت رو داره که تا 6 صبح هم با همین لبخند بیدار بمونه قربونش برم... ...
25 تير 1392

بدون عنوان

  عزیز دردونه مامان فقط چند روز تا تولد 2 سالگیت مونده .... چقدررررررر زود گذشت مامانی ...شاید آسون نبود ولی شیرین بود ... الان که به خودم نگاه می کنم می بینم تو این دنیا هیچ چیزی به اندازه صدای قشنگ خنده هات وقتی من قلقلکت می دم و تو از ته دل بلند بلند می خندی و ریسه میری منو خوشحال نمی کنه...  این روزها من و تو بیشتر وقتمون رو به بازی با هم می گذرونیم .... گاهی باهم می ریم قدم می زنیم یا خرید می کنیم یا پارک می ریم .... با هم کارتون نگاه می کنیم ... شعر می خونیم و دیوونه بازی درمیاریم... تا 10  می شمریم ، 9 تاشو یواش میگیم بعد لپهامونو می چسبونیم به هم و داد می زنیم 10 و برای خودمون دست می زنیم ... د...
5 تير 1392

بدون عنوان

مامانی یادت باشه که ترس تو شیر را درنده می کنه پس به خودت ایمان داشته باش و نترس... اون موقع که به خودت اعتماد کنی راه زندگیتو پیدا می کنی ... زندگی کن پسرم... هر روز شعر بخون...عاشق شو... موسیقی گوش کن ... ساز بزن...  روی برفها سر بخور... پشت پنجره برای پرنده ها دونه بریز... گاهی غذاتو با یه بچه گربه شریک شو...کتاب بخون و تو یه بحث داغ چند تا حرف منطقی بزن ... حتی وقتی بزرگ شدی گاهی که دلت گرفت بیا تو بغل مامان و یه دل سیر گریه کن ...گاهی به فکر انجام کارهای بزرگ باش و مطمئن باش کاری هست که جز خودت هیچ کس قادر به انجامش نیست ... می دونی پسرم یه زندگی بلااستفاده یه مرگ زودرسه پس زندگی کن جان مادر!   اینو فرامو...
23 خرداد 1392

سفر به اصفهان...

سلام پسر قشنگ مادر ...اومدم با کلی عکس از سفر اصفهانمون پسر قشنگم تو این سفر مثل همیشه شیطون و البته خوش اخلاق بود اما نکته شاخص این سفر این بود که کیانوش مامان نشون داد بزرگ شده چون تمام مدت رفت و برگشت توی صندلی ماشین خودش موند و صبوری کرد... قربونت برم که مامانو اذیت نکردی گل قشنگم... خیلی بهمون خوش گذشت ولی فکر کنم بیشتر از ما به تو خوش گذشته باشه مامانی...   وقتی تو صندلی ماشین خوابت برد عزیزکم...   کیانوش مامان در حال شیرجه زدن تو حوض برای گرفتن فواره.... بین راه برای ناهار رفتیم رستوران سنتی مارال ستاره که یه حوض و فواره داشت ... خلاصه از عسل خان اصرار برای رفتن تو حوض از ما تلاش ب...
19 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم مامانی این روزها همش وایمکس خونمون قطع میشه .... دیگه دلم می خواهد بزنمش بعد از پنجره پرتش کنم بیرون... شرمنده که نتونستم بهت سر بزنم .... الانم بعد از یه تماس تلفنی با اپراتور و کلی غرغر و تمنا و چنگ و دندون نشون دادن وصل شده ولی نمیدونم این سعادت تا کی با ما می مونه و دوباره کی قراره قطع بشه پس اگه تو این روزها سخت میام بدون که زیاد مقصر نیستم مامانی ... اما بگم که دیروز روز پدر بود ...ما هم 2 تا هدیه ناقابل برای باباجون مهربون گرفته بودیم ... یکی از طرف قند عسل یکی هم از طرف مامان قند عسل برای یه بابای مهربون و یه همسر نازنین که تو دنیا همتا نداره و خدا می دونه که چقدر دوستش داریم و برای مهربونی هاش ازش ممنونیم ... ناهار ...
5 خرداد 1392