بدون عنوان
سلام قند و عسلم ... بالاخره بابا جون از سفر اومد ...مثل همیشه با کلی سوغاتی برای مامانی و یه چمدون لباس خوشگل برای شازده پسر مامانی...خیلی دلمون براش تنگ شده بود واقعا ... با اینکه این بار سفر بابایی کوتاه تر از همیشه بود ولی نمی دونم چرا دلتنگی ما بیشتر بود... چند روز پیشم که مریض شدی و خیلی بهمون سخت گذشت ولی خدا رو شکر الان بهتری عزیزکم... الان که دارم برات می نویسم گل پسر من با بابایی رفته شرکت .. بابای مهربون این لطف رو در حق مامانی کرده تا کمی استراحت کنم ...فکر کنم به شازده مامان هم خوش بگذره البته...صبح خیلی خوشحال آماده شدی و بعد اومدی پیشم گفتی دست بده دست بده ، منم بهت دست دادم و همدیگه رو بوسیدیم ، بع...