فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

1392/2/14 18:07
نویسنده : مامان سارا
270 بازدید
اشتراک گذاری

 روز مادر...

 

تو روی پای مامانی خوابیدی ... مثل همیشه زیبا و معصوم و من مثل همیشه انگشتهای کوچولوی پاهاتو توی دستهام گرفتم و نمی دونم برای چند صد هزارمین بار می شمرم... یاد اون روزها می افتم که توی دلم بودی و من عکس سیاه و سفید و مبهم سونو رو هی جلوی چشمام می گرفتم و بالا و پایین می کردم تا ببینم دماغت کجاست... دستهات کجاست ... بعد پاهاتو پیدا کردم و انگشتهات رو شمردم دیدم ای داد 4 تا است ... با اینکه اونجا نوشته بود همه چیز نرمال ولی با کلی نگرانی دویدم رفتم مطب دکترم و برگه سونو رو گذاشتم رو میزش و با نگرانی گفتم خانوم دکتر لطفا انگشتهای پاهاش رو برام بشمرین ... من هر چی می شمرم 4 تا است ... و صورت مهربون خانوم دکترم که خندید و گفت نترس سارا 5 تا است ... تو داری سر و ته می شمری دختر..... چقدر با هم خندیدیم ....قیافه بابایی دیدنی بود که طفلی رو با هزار تا کاری که داشت دوباره کشونده بودم مطب دکتر....

باز همه چی مثل اسلاید های بی امان از جلوی چشمم رد میشه...

یاد اون روزهایی می افتم که به من و تو  خیلی سخت گذشت... اون وقتها که فشارم رفته بود بالای 19 و تو بیمارستان بودم اما زیر بار ختم بارداری نمی رفتم ... گریه های بی امانم پشت در اتاق عمل گان به تن و در حال التماس به پرستارها و ماماها که نمیخواهم الان سزارین بشم بچم هنوز کوچیکه....اتاق ان آی سیو بخش زایمان بیمارستان عرفان ... آمپولهای سولفات منیزیم ... شوک ... اکسیژن ...نگاههای پر از سوال همراههای مریضهای دیگه وقتی هر روز با ویلچر می یومدن دنبالم و منو می بردن برای سونو و چکاب قلب خودم و تو .... اون وقتها که ترس از دست دادنت همه لحظه هامو بارونی می کرد و می دونستم این فشار خون لعنتی نمی زاره نفس بکشی ... اون وقتها که هر لحظه و با هر نفسم زمزمه می کردم با من نفس بکش عزیز مادرررررررررر....با من نفس بکش...اون وقتها که نمی گذاشتم خواب به چشمم بیاد تا فقط مراقب تکونهای کوچولوت باشم و مطمئن شم هنوز حالت خوبه و با منی ....اون وقتی که فشار 23 مامانی اجازه نداد تو اون اندازه که حقت بود تو دلم بمونی و .....به اینجا که می رسم هنوز یه بغضی تو گلوم می پیچه و می بینم گونه هام خیسه... نمی دونم از درد اون روزها است یا از شادی این معجزه قشنگ خدا که تو رو بهم بخشید...

 

مامانی هر گز نمی تونی بفهمی چقدررررررر عاشقتم .... من حتی یک لحظه بدون تو نفس نمی کشم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله مهسا
12 اردیبهشت 92 13:19
آجی نازم ، روزت مبارک

نوشتت اشکم رو درآورد ، یاد اون همه سختی هات افتادم ولی خدارو شکر که شیرینی پسرت الآن یه کم اون سختی ها رو برات کمرنگ کرده


بهشت ها برای تو آفریده شده اند و درختان برای اینکه سایبان تو باشند سر از خاک بر می آورند....

مادر بودنت مبارک

ممنون خواهر خوبمممممممممممممم.... بوسسسسسسسسس



مامان کیارش
14 اردیبهشت 92 19:36
یه حسی داشتم نوشته هات و خوندم ..... فقط میگم خدا رو شکر که جفتتون خوبین ..........خدا شما رو برای هم نگه داره ........

روزت مبارک مادر مهربون


ممنون دوستم.... بوسسسسسسسسسسسس
مامانی منتظر از روستای نی نی سایت!
9 تیر 92 10:51
متن زیبای مامان سارا اشکامو جاری کرد

عسل خان قدر مامان رو بدون

خدا حفظتون کنه


راستی تولد خوشمل خان مبارک







ممنون عزیزم...
lمامان آبتین
13 مرداد 92 17:32
سلام دوستم.نوشته ات رو که خوندم اشکم جاری شد.چه اشکی ی ی.به هق هق رسید.منم مثل شما خیلی ی ی ی سختی کشیدم برا پسرم.خدا رو شکر .خدا نتیجه زحماتمو داد .یه پسر سالم و دسته گل.خدا خودش همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه.پسر گل شما رو هم.موفق باشی.


عزیز دلم من دوست ندارم اشک کسی رو دربیارم به خدا ....فقط امیدوارم این سختی که ما کشیدیم کمک کنه مادر بهتری باشیم... خدا پسر عزیزت رو همیشه زیر سایه پدر و مادر برات حفظ کنه...