بدون عنوان
روز مادر...
تو روی پای مامانی خوابیدی ... مثل همیشه زیبا و معصوم و من مثل همیشه انگشتهای کوچولوی پاهاتو توی دستهام گرفتم و نمی دونم برای چند صد هزارمین بار می شمرم... یاد اون روزها می افتم که توی دلم بودی و من عکس سیاه و سفید و مبهم سونو رو هی جلوی چشمام می گرفتم و بالا و پایین می کردم تا ببینم دماغت کجاست... دستهات کجاست ... بعد پاهاتو پیدا کردم و انگشتهات رو شمردم دیدم ای داد 4 تا است ... با اینکه اونجا نوشته بود همه چیز نرمال ولی با کلی نگرانی دویدم رفتم مطب دکترم و برگه سونو رو گذاشتم رو میزش و با نگرانی گفتم خانوم دکتر لطفا انگشتهای پاهاش رو برام بشمرین ... من هر چی می شمرم 4 تا است ... و صورت مهربون خانوم دکترم که خندید و گفت نترس سارا 5 تا است ... تو داری سر و ته می شمری دختر..... چقدر با هم خندیدیم ....قیافه بابایی دیدنی بود که طفلی رو با هزار تا کاری که داشت دوباره کشونده بودم مطب دکتر....
باز همه چی مثل اسلاید های بی امان از جلوی چشمم رد میشه...
یاد اون روزهایی می افتم که به من و تو خیلی سخت گذشت... اون وقتها که فشارم رفته بود بالای 19 و تو بیمارستان بودم اما زیر بار ختم بارداری نمی رفتم ... گریه های بی امانم پشت در اتاق عمل گان به تن و در حال التماس به پرستارها و ماماها که نمیخواهم الان سزارین بشم بچم هنوز کوچیکه....اتاق ان آی سیو بخش زایمان بیمارستان عرفان ... آمپولهای سولفات منیزیم ... شوک ... اکسیژن ...نگاههای پر از سوال همراههای مریضهای دیگه وقتی هر روز با ویلچر می یومدن دنبالم و منو می بردن برای سونو و چکاب قلب خودم و تو .... اون وقتها که ترس از دست دادنت همه لحظه هامو بارونی می کرد و می دونستم این فشار خون لعنتی نمی زاره نفس بکشی ... اون وقتها که هر لحظه و با هر نفسم زمزمه می کردم با من نفس بکش عزیز مادرررررررررر....با من نفس بکش...اون وقتها که نمی گذاشتم خواب به چشمم بیاد تا فقط مراقب تکونهای کوچولوت باشم و مطمئن شم هنوز حالت خوبه و با منی ....اون وقتی که فشار 23 مامانی اجازه نداد تو اون اندازه که حقت بود تو دلم بمونی و .....به اینجا که می رسم هنوز یه بغضی تو گلوم می پیچه و می بینم گونه هام خیسه... نمی دونم از درد اون روزها است یا از شادی این معجزه قشنگ خدا که تو رو بهم بخشید...
مامانی هر گز نمی تونی بفهمی چقدررررررر عاشقتم .... من حتی یک لحظه بدون تو نفس نمی کشم!