بدون عنوان
گل قشنگم فردا قراره بالاخره بعد از چند روز تاخیر واکسن 1 سالگیت رو بزنیم امیدوارم زیاد اذیت نشی ... دلیل تاخیرمون هم این بود که یه کم تو آریاشهر دنبال مرکز بهداشت گشتیم ولی پیدا نکردیم بنابراین تصمیم گرفتیم برگردیم بریم همون سعادت آباد تا هم واکسنت رو بزنیم و هم چون تا حالا اونجا قد و وزنت رو گرفتیم باز هم همون جا قد و وزنت گرفته بشه که بفهمیم در چه حالی ، این طوری بهتره ...
مثل همیشه بازم مامانی استرس گرفته .... دلم داره از جا کنده میشه اصلا طاقت ندارم سوزن توی دست و پای کوچولوت ببینم ولی چاره چیه گلم ؟!! همش برای سلامتیه خودته ... این دفعه به جای پا واکسن رو تو دست نازنینت می زنن .... وای خدا جونم نمی دونم می تونم تو رو بدم دست باباییی و خودم یه جایی فرار کنم که اون صحنه رو نبینم یا نه ... به خدا طاقت دیدن اون چشمهات رو ندارم ... وقتی سوزن توی بدنت فرو می ره و تو با التماس نگاهم می کنی و اشک می ریزی منم بغض می کنم و دلم می خواهد محکم بغلت کنم ... اینقدر به خودم فشارت بدم و نوازشت کنم تا خودم آروم بگیرم ...
فردا بعد از واکسن می ریم پیش مادر جون ... شاید اینجوری تلخی واکسن یه کم از دلت دربیاد .
فرشته های آسمون یادتون نره فردا مراقب پسر من باشید.