مامان که از خودمونه ...
خیلی شیطون شدی ووروجکم ... اصلا نمیشه حتی یه لحظه ازت چشم بردارم ، از هر جایی می گیری و بلند میشی حتی چند روز پیش از یقه پسر عموت هم می گرفتی که بلند شی فکر کنم فقط مونده از سبیل بابابزرگ بگیری و پا شی از هر جایی هم که بتونی می ری بالا دوست داری از همه چیز و همه جا سر در بیاری ، همش داری چهار دست و پا تو خونه می گردی ، زیر میز و صندلی ، پشت مبل ، تو قفسه کتابخونه ، زیر میز کامپیوتر ، توی شومینه،خلاصه که اگه جات می شد زیر یخچالم می رفتی مادر ... منم مثل خودت چهاردست و پا دنبالت میام که یه وقت بلایی سر خودت نیاری آخه نمی زاری جلوت رو بگیرم ولی اجازه می دی باهات پا به پا بیام از بس که مهربونی گل مادر ...
جالب اینه که وقتی یه دست گل به آب می دی خودت خوب می فهمی و زود برمی گردی بابایی رو نگاه می کنی ببینی تو صورتش اثری از ناراحتی هست یا نه ... اگه بود که شرمنده می شی و خودت رو براش لوس می کنی ولی اگه نبود به کار خودت ادامه می دی ولی من هر چی بهت اخم کنم هم منو جدی نمی گیری و کار خودت رو می کنی ... می خواهی یه نمونه اش رو نشونت بدم گل مامان؟؟؟!!!
وقتی توسط مامان حین خرابکاری دستگیر می شی اینجوری میشه...
با صدای مامان اول هول می کنی ...
بعد با خودت فکر چاره می کنی ...
بعد یهو یادت می افته که ای بابااااا... مامان که از خودمونه... به مامان می خندی و ادامه خرابکاری ...
و مامان با خودش می گه: ای خداااااااااا این فسقلی هم ما رو جدی نمی گیره...