بدون عنوان
سلام عزیز دل مامان...
این چند روز خیلی سرمون شلوغ بود... بابایی دوباره رفت آلمان ، من و قند عسل هم بساطمون رو جمع کردیم رفتیم خونه مادر جون تا جیگر مامان کمتر غصه بخوره.... اما با این حال طبق معمول همه اون وقتهایی که بابایی از ما دوره پسر مامان کلی تو دلش غصه می خوره و خیلی سخت می شه اون خنده خوشگلش رو دید .....
روز اول رفتیم خونه خاله مامانی و عسل خان کلی با عمو اسماعیل بازی کرد ، روز بعدش رفتیم خونه خاله مهسا و جیگر مامان کلی آتیش سوزوند و یه روز هم با پدر جون رفتیم گردش و کلی به جیگر مامان خوش گذشت... خلاصه که این جور وقتها کل فامیل بسیج می شن و هر جور هنر و شیرین کاری رو که بلدن به کار می برن و با فسقل خان ما بازی می کنن ...این هنر نماییها شامل :
پایکوبی از سر و کول هم بالا رفتن
خواندن شعر و آواز گردش و ماشینسواری
سواری دادن
و انواع هنرهای دیگه جهت خشنود کردن عسل خان می باشد....
بلکه یه لبخند قشنگ گوشه لب عشق مامان بشینه....
اون شبی هم که بابایی قرار بود بیاد به زور آب بازی قند عسل مامان بیدار مونده بود تا بابایی رو ببینه ولی وقتی بابایی رو دید بهش اخم کرد .... و مثل همیشه تا 5 دقیقه به نشانه اعتراض باهاش قهر بود ... اما بعد از 5 دقیق پرید بغلش و تا 24 ساعت چسبید بهش .... ... دقیقا همون جوری که یه بچه کوالا به درخت می چسبه....
همیشه وقتی بابایی از سفر میاد همین مراسم رو داریم... اول عسل خان با بابایی قهره ... بعد بابایی کلی نازشو می کشه و سوغاتی هاش رو بهش نشون می ده و عسل خان زیر چشمی به بابایی نگاه می کنه ولی همچنان هی ناز می کنه ، بعد یهو آشتی می کنه و می چسبه به بابایی و این چسبیدن آنچنان چسبیدنیه که بابایی بیچاره حتی جرات نداره بره دستشویی، تا 48 ساعت آینده هم از ترس اینکه بابایی دوباره ازش دور نشه همه جا مثل سایه دنبالش میره و به محض اینکه بابایی نزدیک در خروجی بشه صدای اعتراض عسل خان ما بلند میشه.... اون هم چه اعتراضی.....
اینم 2 تا عکس از عسل خان غمگین و اخمو وقتی بابایی سفر بود ...
قربون اون قد و بالات ....اخماتو وا کن مامانی ... بابا جون هر کار می کنه به خاطر آینده پسر قشنگشه...
چند روز آینده هم سرمون خیلی شلوغه... تاسوعا و عاشورا در پیشه ... هم مادر جون و هم بابایی کلی نذر دارن که امیدواریم خدا ازشون قبول کنه ... جیگر مامان هم باید لباس سقایی خوشگلش رو بپوشه و بره هیئت امام حسین ... به خاطر همین فعلا نمی تونم بیشتر بنویسم ...اما به زودی میام از شیرین زبونیهات می گم که دل همه رو برده .