سفر به اصفهان...
سلام پسر قشنگ مادر ...اومدم با کلی عکس از سفر اصفهانمون
پسر قشنگم تو این سفر مثل همیشه شیطون و البته خوش اخلاق بود اما نکته شاخص این سفر این بود که کیانوش مامان نشون داد بزرگ شده چون تمام مدت رفت و برگشت توی صندلی ماشین خودش موند و صبوری کرد...
قربونت برم که مامانو اذیت نکردی گل قشنگم... خیلی بهمون خوش گذشت ولی فکر کنم بیشتر از ما به تو خوش گذشته باشه مامانی...
وقتی تو صندلی ماشین خوابت برد عزیزکم...
کیانوش مامان در حال شیرجه زدن تو حوض برای گرفتن فواره....
بین راه برای ناهار رفتیم رستوران سنتی مارال ستاره که یه حوض و فواره داشت ... خلاصه از عسل خان اصرار برای رفتن تو حوض از ما تلاش برای ممانعت و آبرو داری مقابل چشمان جماعت حاضر.....این عکسم نامحسوس گرفتیم مردم فکر نکنن ندید بدیدیم هی از بچمون عکس می گیریم ...
وقتی رسیدیم اصفهان حدودای عصر بود و زود هوا تاریک شد برای همین نشد زیاد کنار سی و سه پل عکس بگیریم...ولی خیلی از دیدن زاینده رود پر آب خوشحال شدیم .... اصلا در پوست خودمون جا نمی شدیم به خداااا....
توی بازار قیصری هی بدوبدو می کردی مامانی نمی شد ازت عکس بگیرم گذاشتمت اون بالا که نتونی فرار کنی ....شما هم در حال اعتراض کردن می باشی...
کیانوش مامان تو هتل در حال تجدید قوا...
کیانوش و کلیسای وانک
توی موزه بدوبدو می کردی برای همین سپردمت دست بابایی تا پسر شیطون مامان رو برای چند دقیقه تو حیاط نگه داره و من با خیال راحت موزه رو ببینم ولی وقتی اومدم دیدم زمین خوردی و آرنج و زانوی کوچولوت زخمی شده ...این اولین زخم زانو و آرنج گل پسر من در نتیجه یه زمین خوردن جانانه بود ...مامانی خیلی غصه خوردم برات ولی خودت اصلا به روی نازنینت نمی آوردی عزیزکم ... حس کردم جلوم یه مرد کوچولو می بینم...
تو این سفر به خاطر اینکه به گل پسرمون خوش بگذره به جای آثار تاریخی جور و واجور رفتیم پارک پرندگان و گلهای اصفهان که خیلی جالب بودن ولی پارک پرندگانش بی نظیر بود...به محض ورود عسل خان مامان با فریاد bird bird دنبال یه کبک نگون بخت کرد و هیچ جور هم کوتاه بیا نبود تا اینکه بعد از طی کردن کلی مسافت و 2 دور چرخیدن دور یه آلاچیق کبک بدبخت خودشو چپوند وسط شمشادها و عسل خان مامان متاسفانه در این تعقیب و گریز دیدنی ناکام شد ... طی این داستان ما دقیق نمی دونیم دلمون برای کبک بیچاره بسوزه یا عسل خان ناکام شده....
پارک گلها و یه پسر کوچولوی خسته و گرسنه ...
کوچولوی
پارک گلها و همچنان یه پسر کوچولوی خسته و گرسنه ولی صبور.... قربون اون صبوری کردنت مامانی
کیانوش مامان توی هتل و آماده برای رفتن به گردش ، لباسش رو پوشیده و جلوتر از ما رفته پشت در ... هی ما رو صدا می کنه بدو بدو بدو بدو ....
یه بابا ... یه پسر و اگه گفتین چی؟؟؟؟
آفرین... چند تا شترمرغ خوشگل
کیانوش و ایوان عالی قاپو...
کیانوش و تالار موسیقی عالی قاپو....
کیانوش و مسجد شاه...
کیانوش اندر افکار شیطنت آمیز برای ورود به حوض میدون نقش جهان...
بچم دیگه تصمیمش رو گرفت... رفت تو آب
اصلا هم کار بدی نبود ...خیلی هم خوش گذشت....
میدون نقش جهان و یه پسر کوچولوی شیطون در حال فرار از دست بابایی و بدو بدو...
یه توقف کوتاه بین راه کنار جاده و همچنان یه پسر شیطون در تلاش برای فرار از دست بابایی و بدوبدو...
تا پست بعد بای بای