بدون عنوان
سلام عزیز دردونه مامان...
چند روز پیش که هوا خیلی خیلی گرم بود یه شب عمو امیر به بابایی زنگ زد که بیا با هم بریم پل سفید ویلای عمو جون... ولی ما اون شب نتونستیم با اونا بریم چون قرار بود باباحاجی و عمو اکبر و عمو اصغر اینا بیان خونمون ... اما قول دادیم که بعد از مهمونی بریم پیششون...
وقتی رسیدیم حوالی فیروزکوه از شدت هیجان نمی دونستیم چی کار کنیم ... هوای 44 درجه یهو رسید به 20 درجه.... خیلی عالی بود واقعا... به قند عسل مامان هم کلی خوش گذشت یه عالمه با محیا و اهورا و احمد رضا بازی کردی و کلی خوش گذروندی ...2-3 روزی بودیم و با هم برگشتیم ...
اینم چند تا عکس قابل پخش از این سفر کوتاه ...
کیانوش مامان تو جنگل...
کیانوش مامان و احمد رضا که خیلی بامزه صداش می کردی احمضا.....
همش توی این تراس از این سر به اون سر بدو بدو می کردی و البته به خاطر مه و لیز بودن کف زمین تپ و تپ هم زمین می خوردی ولی حاضر نبودی یک جا بنشینی...
داریم آماده می شیم برگردیم خونه ... پسرک مامان ناراحته
تو راه برگشت کلی خوابیدی و وقتی برای ناهار ایستادیم تازه چشمهای خوشگلتو باز کردی پسرم...
به امید سفرهای بیشتر
فعلا بای بای