بدون عنوان
قنديلك مامان سلام
بالاخره اسباب كشي ما هم تموم شد و يه نفس راحت كشيديم البته هنوز بعضي از كارها كه مربوط به بابايي ميشه مونده ... بميرم برات كه اين روزها خيلي سختي كشيدي... 3 روز كنار مادرجون بودي و 2 روز هم خونه مامان بابايي كه اونجا طاقت نياوردي و ما هم با اينكه هنوز خونمون كاملا مرتب نشده بود ولي آورديمت كنار خودمون... البته اون روزها كه با مادرجون بودي ما هم شبها ميومديم كنارت. اون 2 روز هم كه خونه مامان بابايي بودي هر 2-3 ساعت يه بار بهت سر مي زديم ولي بازم خيلي برات سخت بود و تا ما رو مي ديدي فقط مراقب بودي كه نكنه يه وقت دوباره بريم و تنهات بزاريم ... الهي مادر فداي اون دل كوچولوت بشه ما فقط مي خواستيم تو راحت باشي.
راستي ديروز مادر جون كه دلش براي تو يه ريزه شده بود اومد خونموناز طرف خاله مهربون ماماني هم 7 تا شاخه گل ناز نازي برامون اورد و تو هم کلی از خجالتشون دراومدی که بعدا عکسهاش رو می ذارم... بعد هم اينقدر با موبايل مادرجون بازي كردي و اين ور و اون ور انداختيش كه موقع رفتن يادش رفت اونو ببره آخر هم وقت خداحافظی مادر جون دم در آسانسور يه كم باهات دالي بازي كرد ولی تو خیلی قضیه رو جدی گرفتی و حتي وقتي رفت تا 2-3 دقيقه هي سرت رو از لاي در بيرون مي بردي و مياوردي تو تا اينكه فهميدي مادر جون راست راستی رفته و تازه شروع کردی به گریه منم براي اينكه دلت باز شه بردمت بيرون و يه سر هم به باباحاجي(باباي بابايي) زديم كه خيلي خوشحال شد.خلاصه كه ديروز خيلي خسته شدي ... اينقدر كه در كمال تعجب ساعت 11 شب لالا كردي ...
دوستت دارم ماماني ... بيشتر از همه دنيا دوستت دارم