واکسن یک سالگی عسل خان
سلام پسر قشنگم
مامانی واقعا فکر نمی کردم اینقدر شجاع باشی ... دیروز که رفتیم برای واکسن یک سالگیت همه رو غافلگیر کردی آخه حتی یه کوچولو هم گریه نکردی ... الهی فدای تو بشم فقط آخرش یه کم به خانومه اخم کردی مثل دفعه پیش... به این میگن یه پسر شجاع ایرانی... ...واکسن سختی نبود ، البته تا اینجا ... ولی گفتن ممکنه یک هفته دیگه تب کنی یا چند تا دونه روی بدنت دیده بشه و اگه شدید شد باید بری دکتر که خدا نکنه اینطوری بشه....
بعد از واکسن رفتیم خونه مادر جون ... مادر جون صبحانه برات نیمرو درست کرد تو هم چه نیمرویی خوردی حیف که ازت فیلم نگرفتم ... ما که از خنده پهن زمین شده بودیم.... همه رو مالیدی روی سر و کله ما و خودت و نصفش رو هم توی پوشکت جاسازی کردی برای روز مبادا ... بعد خاله مهسا هم اومد پیشت ... خیلی دلت براش تنگ شده بود خیلی از دستت خندیدیم چون همش چهار دست و پا دنبالش می رفتی ولی تا برمی گشت سمتت می نشستی و خودت رو می زدی به اون راه که مثلا داری سقف رو نگاه می کنی... موقع رفتنش هم چند تا از اون ماچهایی رو که تازگی یاد گرفتی براش فرستادی و مجبورش کردی اول تو رو ببره ددر و بعد بره خونشون ... مادر جون و پدر جون هم هر کدوم یکی دو بار بردنت ددر ... ای پسر ددری!!!!!!... خاله نیلوفر و خاله یاسمن هم اومدن پیشت و دور هم جمع شدیم ...خلاصه کلی بهمون خوش گذشت . تو هم که قربونت برم انگار نه انگار که واکسن زدی .
این سبد گل قشنگ هم هدیه به پسر شجاع خودم