بدون عنوان
سلام نفسممممممم
گل مادر تاخیر منو ببخش اما بدون باعثش خودتی و شیطونیای خطرناکت که حتی یه لحظه هم نمیتونم چشم ازت بدارم ...
تو این چند وقت خیلی اتفاقات افتاده .... بابایی برای 10 روز رفت آلمان و یکی دو روزی هم دبی بود و برگشت البته با کلی سوغاتی برای عسل خان و مامان عسل خان....که من بیشتر از همه از این کاپشن خوشگل خوشم اومد ... ببخشید نمیتونم عکس همه سوغاتی هات رو برات بذارم عزیز دلم...
خیلی دلمون براش تنگ شده بود ، جیگر مامان که دیگه حسابی دلتنگ بود و بی قراری می کرد با اینکه تمام این مدت یا مادر جون کنارمون بود یا ما خونه مادر جون بودیم.... مادر جون هر روز عسل خان رو سوار کالسکه اش می کرد و می برد گردش و پارک تا یه کم بهش خوش بگذره و دلش وا شه ، عشق مامانم که عاشق سرسره بازیه کلی برای خودش کیف می کرد ..... یه شب خاله مهسا هم اومد پیشمون تا به یاد قدیما تا صبح بزنیم تو سر و کله هم و خوش بگذرونیم شما هم دقیقا تا 5 صبح با ما بیدار بودی و بازی می کردی .... خیلی خوش گذشت ...
عسل مامان چند روزیه که دیگه خودت به تنهایی می تونی راه بری البته هنوز یه کم می ترسی و زود می شینی یا میایی و دست مامان رو می گیری و ازم می خواهی کمکت کنم تا با قدمهای خودت بری این ور و اون ور.... خیلی منتظر این لحظه بودم ... خدایا شکرت...
دایره لغاتت هم بزرگ تر شده ... اغلب کلمات پرسشی رو می گی .... چرا... چیه ... کیه... کدوم ... کو.... چی شد .... فکر کنم چند وقت دیگه که قشنگ زبون باز کنی من صبح تا شب باید به سوالهای جور و واجورت جواب بدم ..... ولی عاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق بله گفتنتم مامانی ....عزیزممممممممممم ... پسر مودب مامان وقتی صدات می کنیم اغلب می گی بولللله ؟!! یعنی بله .... الهی من فدای اون حرف زدنت بشم عشقممممممممممممممممممم...
راستی در و درد هم می گی ... حرف (رررررر) رو اینقدر با مزه تلفظ می کنی که آدم می خواد لپهاتو بخوره... اینا رو هم مادر جون بهت یاد داده... کلا عسل خان مامان بیشتر چیزها رو از مادر جون یاد می گیره ...خیلی هم دوستش داره.... انگار همه یه طرف مادر جون یه طرف !!!
یه کوچولو لالا کردی تونسم بیام و خیلی خلاصه چند خط برات بنویسم .... دفعه بعد چند تا عکس خوشگل از پسر قشنگم می ذارم ...
یادت باشه که مامان همیشه عاشقته....