پسرم دلش گرفته...
سلام نفس مادر..............
یه چند روزیه که دوباره بابایی رفته آلمان و مثل همیشه دلمون براش هزار تا تنگ شده .... به رسم همیشه مادر جون اومده پیش نوه از جون عزیزترش و شما این روزها برنامه ویژه داری که شامل 24 ساعت بازی و ددر و مهمونی و خرید تو فرشگاه و چرخ خرید سواری و پارک و بدو بدو و نی نای نای می شه اونم به طور فشرده ... هر چند با مادر جون به قند عسل مامان خیلی خوش می گذره اما چشمهای قشنگش به مامانی می گه که چقدر دلش برای بابا جونش تنگ شده و منتظرشه ، هر بار که زنگ خونمون می خوره عسل مامان جیغ می کشه بابا بابا بابااااااا... بعد می پره بره در رو باز کنه و هر بار که می بینه بابایی نیست کلی دل کوچولوش می گیره با همه اینها فکر کنم دوباره با بابایی قهر کردی عزیز دلم چون وقتی زنگ می زنه و بهت می گم بیا با بابایی حرف بزن گوشی رو با عصبانیت به خودم پس می دی ولی با همه کلی پشت تلفن حال و احوال می کنی مخصوصا با پدر جون ... امروز هر کاری کردم نیومدی با بابایی حرف بزنی ... ولی بعد که بابایی تلفن رو قطع کرد دیدم رفتی پشت مبل گوشی مامان رو برداشتی می گی الوووو ... الووووووو....بابا... .... باباااااااا.........کوجایی؟؟!!... خو... خو.... باش .... خلاصه که مثلا داشتی با بابایی حرف می زدی ....اشک تو چشمهام جمع شد مامانی ....فدای اون دل تنگ کوچولوت بشمممممممممممم ....
تا اینجا که خونه خودمون بودیم ولی امشب پدر جون داره میاد دنبالمون که بریم اونجا شاید حال و هوامون عوض شه و این چند روزم زودتر بگذره ....خوب این گزارش حال و احوال این روزهای عسل خان مامان بود که هنوز به این دوری ها عادت نکرده و خیلی دلش برای بابای مهربونش تنگ شده .....
راستی یادم رفت بگم این روزها علاقه عجیبی به شعر اتل متل پیدا کردی مامانی ، جوری که دیشب نزدیک 4 صبح از خواب بیدار شدی و به مادر جون می گفتی ات ات (یعنی برام اتل متل بخون).... و اینکه تو همین چند روز کلی پیشرفت کردی و تا 8 برامون می شمری...
....حالا می رسیم به عکسهای عزیز دل مامان ....
اینم یه عکس داغ داغ از عسل خان ما همین امروز با لباسهای خوشگلی که مادر جون مهربونش براش خریده .... می دونه قراره بره پارک ،خوشحاله بچم می خواهد زودتر مامانی در رو باز کنه بپره بیرون .
یه وقت شهر داری شرمنده این چرک و چولها نشه خدای نکرده..... راضی نیستیم به خدا!!!
هر بار باید مطمئن شه این هنوز می چرخه....
از پارک که برمی گردیم یک ساعت هم تو حیاط موش و گربه بازی می کنیم تا بالاخره بتونیم به زور عسل خان رو ببریم بالا....
حاج آقا مسئلتا:
به نظر شما یه نی نیه 4 وجبی این همه انرژی رو از کجا میاره؟؟!!!!
یعنی من عاشششششششق این قایم شدنتم مامانیییییی!!!!!... مثلا خودشو استتار کرده بچم که مامان پیداش نکنه ...
اسباب بازی های همیشه در صحنه پسر مامان .....
بدون شرح....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
البته ناگفته نماند این داد و بیدادها هیچ فایده ای نداره...حتی سر سوزنی...هییییییییی روزگارررر
لطفا برای دیدن بقیه عکسها تشریف بیارین ادامه مطلب...
اینم از نماز خوندن نفس مامان....تازه زیر لب یه چیزایی هم زمزمه می کنه...
ببخشید اگه عکسها واضح نیست از تو فیلم کپچر کردمشون....
هر کس نماز بخونه عسل خان روبروش می شینه سجده می ره ... رکوع می ره... زیر لب ذکر می گه و ادای نماز خوندن در میاره... مهر رو برمی داره... تسبیح رو بر می داره... میره زیر چادر با خودش دالی بازی می کنه ...یه کم بگذره از سر و کول طرفم بالا می ره ...بساطی داریم ما....
اینم خونه عسل خان مامانه که مهمونهاش رو به زور و کشون کشون می بره توش و کلی هم مهمون نوازی می کنه ...
وقتی بابایی نماز می خونه ....
البته ما کلا به همه اعلام کردیم که نمازشون رو تو پناهگاه بخونن در غیر این صورت مسئولیت هر گونه حوادث بعدی با خودشونه....
عکسهای یه کم قدیمی ترررررررررررر!!!!
محبوب ترین اسباب بازی عسل خان ... همچنان موبایل مامانی .....
آخرین روزهایی که تو خونه قبلمون بودیم...عسل خان مامان از حموم اومده ترگل ورگل شده بچم....
عسل خان وقتی خیلی خسته باشه میاد رو پای مامانی و این مدلی سرشو با دستهای کوچولوش می گیره و بلند بلند برای خودش لالایی می خونه تا خوابش ببره....حق دارم محکم این جیگر خانو ماچش کنم یا نه؟؟!!!!
عسل خان در حال تلاش برای مستقل شدن در پوشیدن لباس... ای جونممممممممم
خسته شد بچم بس تلاش کرد...
عسل خان در حال دالی بازی با مامان از پشت یه کوسن ...
عسل خان همیشه جلوتر از همه جلوی آسانسور برای بالا و پایین رفتن ....
اینم مدل جدید سوار شدن ماشینه ....
عشق مامان داره ماکارونی می خوره ....
و اینم مهسای نازم دختر عموی دوست داشتنیه عسل خان که خیلی فسقلی ما رو دوست داره و وقتی مامانی کلاس داره و عسل خان رو میبره خونه باباحاجی با خیال راحت اونو به دختر عموی مهربونش می سپره ...چون پسر مامانی تو خونه باباحاجی فقط از دست مهسای قشنگم شیر می خوره ....خلاصه که خیلی ممنون و مدیونشیم...
اینم یه پست پر از عکسسسسسسسسسسسسسس های قدیم و جدید عسل خان ...
تا بعد...!!!