فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

عسل خان و واکسن 18 ماهگی ...

سلام عشق مامان... واکسن 18 ماهگیت به خاطر امتحان مامانی و مهمونی خاله مهسا جون یه کوچولو عقب افتاده بود ولی دیگه امروز هر جوری بود رفتیم ... اولش از دکتر مهربونت برات وقت گرفتم مامانی ولی خانوم منشی گفت آقای دکتر واکسن 18 ماهگی رو نداره و باید بریم خانه بهداشت.... ما هم پرس و جو کردیم و خانه بهداشت نزدیک خونمون رو پیدا کردیم و رفتیم پیش یه خانوم دکتر مهربون ... اول واکسن دستت رو زد که عشق مامان اصلا متوجه نشد بعد هم قطره فلج اطفال رو بهت داد که عزیز دل من از این یه کار متنفره ، بعد هم نوبت رسید به واکسنی که باید تو پا تزریق می شد  و اشک مامان در اومد ولی قربون پسر قوی و شجاع خودم بشم که تازه بعد از اینکه واکسنت رو زدی یه کم بغض کردی و...
20 دی 1391

عکس

این روزهای قند عسل مامان   برای دیدن ادامه عکسها تشریف بیارین ادامه مطلب... می دونستی یه دونه ای ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   وقتی پسرم تو فروشگاه شیطونی می کنه و مجبور می شم بزارمش تو چرخ...از دستم ناراحته نگاهم نمی کنه ...خوب بالاخره ریختن قفسه های فروشگاه کف زمین صفای دیگه ای داره....   بچم کتاب می خونه ...   این آقا پسری که می بینید ساعت 12 شب خسته و کوفته و خواب آلو از مهمونی برگشته ولی از دست مامانش که می خواهد لباسهاشو دربیاره فرار کرده رفته سراغ اسباب بازی هاش ... عسل خان مشغول سرک کشیدن به این ور و اون ور ... اینم بازی جدیده پسر مامانه.... یه سبد تو خونه ...
18 دی 1391

بدون عنوان

    هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است... دستی باید تا معجزه ها را فرود آورد ! دستهایی که کمک می کنند مقدس تر از دستهایی هستند که دعا می کنند!     اینو هرگز فراموش نکن پسرم   ...
13 دی 1391

بدون عنوان

  سلام عشق مامان   با یه تاخیر کوچولو کریسمس همه مهربونهای دنیا مبارک   شب کریسمس من و بابایی تا دیروقت کلاس زبان آلمانیمون بودیم ...بعدش رفتیم دنبال عسل خان که خونه باباحاجی بود ...تا اومدیم خونه و شام خوردیم تقریبا ساعت 11 شب بود و خیلی خسته بودیم ولی دلمون نیومد همین جوری بخوابیم، برای همین خیلی عجله ای یه درخت کریسمس گذاشتیم که برای عشق مامان هم خیلی جالب بود ....   اینم عسل مامان با کلاه پاپا نوئلی و درخت کریسمس  اگه براتون سوال شد که چرا؟!!!!!.... جواب ما اینه: کریسمس برامون عزیزه چون می خواهیم سهم بیشتری از شادی های دنیا داشته باشیم.....
9 دی 1391

بدون عنوان

  به صد یلدا الهی زنده باشی انار وسیب وانگور خورده باشی   اگر یلدای دیگر من نباشم توباشی وتوباشی وتوباشی   سلام نفس مادر... اینم از هندونه شب یلدای ما که قراره بره خونه مادر جونش   می خواهم از دومین شب یلدای پسرم بگم که مهمون خونه پدر جون بود و مثل همیشه کلی خوش گذروند.... همه دور هم جمع بودیم ... مادر بزرگ مامانی هم اونجا بود ... فقط جای خاله نیلوفر و خاله یاسمن و خاله مامانی و عمو اسماعیل که قند عسل خیلی دوستش داره خالی بود ... کلی به به خوردیم و گفتیم و خندیدیم و برای هم فال حافظ گرفتیم ..... پسر مامان هم مثل پارسال یه هدیه خیلی قشنگ از پدر جون و مادر جون گرفت که دس...
2 دی 1391

بدون عنوان

  چند وقت پیش نمایشگاه لوازم یدکی ماشین بود و شرکت بابایی هم اونجا یه غرفه خوشگل داشت ....  عسل خان هم رفت که به بابا جونش سر بزنه ... فقط یه کوچولو آتیش سوزوند... یه کوچولو کل نمایشگاه رو زیر و رو کرد ... یه کوچولو هم با عرض شرمندگی فراوان غرفه های بقیه رو زیر و رو کرد .... طفلی خانوم شکوری منشی باباجون که از اول تا آخر دنبال عسل خان ما دوید و از نفس افتاد... کلی هم از آقایون و خانومهای خارجی شکلات و چیزهای خوشمزه گرفت و به ما نداد ... خارجی های محترم هم یه عالمه با پسر جنتلمن مامان عکس گرفتن و هی لپش رو کشیدن و با خودشون یه چیزایی خارجکی گفتن که کلا ما نفهمیدیم چی بود...ولی یه چیزایی مثل آخییییییی ...چقدر شیطونه.....
27 آذر 1391

بدون عنوان

    سلام عزیز دل مامان می دونستی امروز تولد خواهر قشنگته مامانی ؟؟؟!!!!!!!!!!! خدا می دونه چقدر دوست داشتم یه جشن تولد بزرگ برای دخترم بگیرم مثل جشن تولد پسر گلم ولی نمیشه، چون الهه نازم خیلی از ما دوره به خاطر همین ما هم مجبور شدیم هدیه تولد دختر قشنگمونو براش پست کنیم .... اما از همین جا به دختر نازم می گم که خیلی دوستش داریم و همیشه به یادشیم .... تولدت مبارک دختر قشنگم   ...
17 آذر 1391

فرهنگ لغات این روزهای کیانوش مامان ...

  آبو.... آب آبو زی ( آب بازی ) شیام ( سلام) ابالضلللللللللللللل...( یا ابوالفضل ) ا ایی ... ( علی ) بابا... باباجو....( باباجون) ماما... ( مامان) ماماجو.. ( مامان جون ) بده بده بده بده ( بده) میسی ( مرسی) بیزی ....( بازی ) دستشویی بوس بــ ... ( بریم ) بووووووله .... ( بله) بوشه ... ( باشه ) دایی ... دالی  ...( دالی بازی ) اس .... ( اینس ، یک به زبان المانی ) توب.... توپ ددر درررررررررر  ( در) نه نه نه نه نه...( نه) دست اسب جوجو باسا ( پارسا) درد به به چیلا ؟...(چرا؟) چیه؟ کیو؟ ( کیه؟) مامان  می گه 1 ... 2 .... پسری می گه: سی ..... مامان می پرسه: هاپو می...
16 آذر 1391

اولین عهد من با تو...

قسم بر درد زیبایی که از میلاد تو درجسم ودر جانم بپیچد   قسم برناله های روشنی که شهد جانت را در این کامم بریزد   قسم برتو،قسم برمن،قسم براوکه مادربودنم راباوجودت بال وپرداد   قسم برحرمت شامی که این نطفه براین جسم و بر جانم شررداد   نمی خواهم به حکم نام مادربودنم در بند من باشی همی خواهم شبی، روزی، دمی فرزندمن باشی   به حُرم عهد و پیمانی که با تو در نهان بندم   به تو سوگند، تو فرزندم به این عهدم که پابندم   تو آزادی ، رهایی ، از همان روزی که می آیی نمی خواهم فداگردی،فناگردی دراین عشق اهورایی   تورا من ر...
7 آذر 1391