فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

   گل من ، کودکم ... امروز از عمق وجود خود خدایم راصدا کردم، نمیدانم چه میخواهی... ولی امروز…برای تو، برای رفع غمهایت، برای قلب زیبایت ، برای آرزوهای فردایت، به درگاهش دعا کردم... ومیدانم خدا از آرزوهایت خبردارد،  یقین دارم دعاهایم اثر دارد .... ...
25 مرداد 1392

بدون عنوان

امروز برای ما روز سپاس گذاري از خدای مهربونه چون روزیه که عشق ما رو آفريد... می دونی مامانی امروز یه روز قشنگ 3 نفره رو گذروندیم... چون سالگرد چهاردهمین سال دیدار و هفتمین سال ازدواج منو بابایی بود .... الان یه حس قشنگ دارم ... حس خوشبختی ... به خاطر داشتن تو ... به خاطر بودن بابایی ...به خاطر سربلند شدن عشقمون بعد از گذر از همه سختی ها و امتحاناتی که سر راهش بود... امروز بابایی سورپرایزم کرد و برام همون ماشین خوشگلی رو خرید که دوست داشتم ... منم یه سورپرایز واقعی براش داشتم البته ....   حتی تو هم منو سورپرایز کردی کولوچه مامان ... ناغافل پریدی بغلم و گفتی دوشت دالم( دوستت دا...
17 مرداد 1392

عکسهای تولد 2 سالگی عسل خان...

    تولدت مبارک عزیزترین مادر   گل مامان امسال من و بابایی تصمیم گرفته بودیم که مراسم تولد شما رو خیلی خصوصی و خودمونی برگزار کنیم ...درسته که خیلی باشکوه نبود ولی مهم اینه که بهمون خوش گذشت... اما به هر حال از اونجایی که شما نوه یکی یه دونه پدر جون و مادر جون هستی در نتیجه پدر جون  مامانی رو دعوا کرد که چرا یه جشن بزرگ برای شازده پسر نگرفتیم و این شد که مادر جون خودش فردای روز تولدت برای نوه از جون عزیزترش یه جشن تولد خوشگل گرفت و همه دور هم جمع شدیم و دوباره بهمون خوش گذشت...دست گلش هم درد نکنه ....تازه کلی هم هدیه خوشگل از مادر جون و خاله مهسا و خاله مامان و مامان بزرگ مه...
14 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دردونه مامان... چند روز پیش که هوا خیلی خیلی گرم بود یه شب عمو امیر به بابایی زنگ زد که بیا با هم بریم پل سفید ویلای عمو جون... ولی ما اون شب نتونستیم با اونا بریم چون قرار بود باباحاجی و عمو اکبر و عمو اصغر اینا بیان خونمون ... اما قول دادیم که بعد از مهمونی بریم پیششون... وقتی رسیدیم حوالی فیروزکوه از شدت هیجان نمی دونستیم چی کار کنیم ... هوای 44 درجه یهو رسید به 20 درجه.... خیلی عالی بود واقعا... به قند عسل مامان هم کلی خوش گذشت یه عالمه با محیا و اهورا و احمد رضا بازی کردی و کلی خوش گذروندی ...2-3 روزی بودیم و با هم برگشتیم ... اینم چند تا عکس قابل پخش از این سفر کوتاه ...   کیانوش مامان تو جنگل... کیان...
13 مرداد 1392

پسرم 2 ساله شده...

       تولدت مبارک پسر قشنگم  ... می دونی مامانی تولد تو برای من خاص ترین روز زندگیم بود و اینکه هنوز کنارتم برام مثل یه معجزه می مونه ... تو تنها کسی هستی که سالروز تولدت اینقدر منو بیتاب میکنه و بی صبرانه منتظر اومدنشم....   روزهایت شاد شاد ، آسمانت بی غبار،  سهم چشمانت بهار، قلبت از هر غصه دور ، بزم عشقت پر سرور،  بخت و تقدیرت قشنگ ، عمر شیرینت بلند،  سرنوشتت تابناک  ،  جسم و روحت پاک پاک .     تولدت مبارک پسر مهربونم... الهی که هزار سال زنده باشی گل مادر خیلی زود با ع...
9 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام فرشته آسمونی مامان... این روزها هوا خیلی گرمه  و منم سعی می کنم کمتر در طول روز ببرمت بیرون پسرم اما گاهی اینقدر بیتاب و بیقرار می شی که چاره ای برام نمی مونه ....     خلاصه که حتی گرمای وحشتناک این روزها هم نمی تونه پسرک منو راضی به موندن توی خونه بکنه... و بالاخره بعد از یه عالمه بازی و بدو بدو  کردن هر دوتامون با لپهای گلی برمی گردیم خونه... البته لپهای مامان از شما بسی گلی تر می باشد فقط کسی نیست ازش عکس بگیره اقلا بعدا بشینیم به خودمون بخندیم یه کم دلمون وا شه... ...
8 مرداد 1392

بدون عنوان

و طلوع / وسحر / وفروغ / واثر /...  و چراغ شب یلدای کسی باش گلم/... وبهار / ونسیم / ونگار / وندیم / ... ودلارام و تسلای کسی باش گلم/...  ابر شو باران باش / برف کوهستان باش /...  یاری پنهان باش گلم/... زندگی دریاییست / پر تلاطم / پر موج / گاه موجی آرام / گاه موجی در اوج/... زورق وساحل دریای کسی باش گلم/... نفسی .../مسیحای کسی.../ چشمه ی جاری صحرای کسی باش گلم/... ...
2 مرداد 1392

کیانوش نگو بلا بگووووووو...

سلام نفس مادر.........  مطمئنم کمتر کسی یه پسر کوچولو مثل عسل خان ما سراغ داره که در اوج مودب بودن و خوش اخلاقی  نهایت شیطنت و خرابکاری رو هم داشته باشه...   اتاق پسر مامان حتی برای 1 دقیقه مرتب دیده نمیشه... هرگززززززززززز... وقتی ازت می خواهم کمکم کنی تا وسایلت رو بزاریم سر جاش کمک می کنی و همه رو جمع می کنی اما به محض جمع شدن آخرین تیکه دوباره ریختن رو شروع می کنی ....   به خدا خسته شدم بس که در و دیوار و زمین و زمان رو شستم و ضدعفونی کردم تا یه وقت خدای نکرده پسرکم مریض نشه ... خوشمزه است مامانی؟؟؟؟ اگه گفتین کی اونجاست؟؟!!!!  دااااااااااالی کیانوووووووووووش ...
27 تير 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم....   3 روز پیش رفتیم تولد اهورا جان.... واااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت .... هم به قند عسل مامان خوش گذشت هم به مامان قند عسل ...   پسر مامان با آرمین جان گرم گرفته اساسی..... پسرکم در حال گرم کردن مجلس ....یکه تازی بود برای خودش....   پسرکم در حال کمک به خاله میترا برای جمع و جور کردن خونه بعد از تموم شدن تولد... بلللللللللللله... یه همچین پسری داریم ما .... تازشم بعدش یه دستمال برداشت زمین ومبل ها و دیوارها رو تمیز کرد برامون قربونش برم.... کیانوش مامان  ساعت 2 نصف شب... بچم این قابلیت رو داره که تا 6 صبح هم با همین لبخند بیدار بمونه قربونش برم... ...
25 تير 1392