فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

پسر فوتو مدل ما...

سلام گل پسرم ... چند تا از عکسهای آتلیه ات رو برات آوردم... الهی مامان فدای اون قد و بالات بشه ...خودت ببین چقدر جیگری آخه ....!!!    دلم می خواست همه عکسهای قشنگت رو تو وبلاگت بزارم پسرم ولی تعدادش خیلی زیاده ...   ...
25 شهريور 1392

عکسهای تولد 2 سالگی عسل خان...

    تولدت مبارک عزیزترین مادر   گل مامان امسال من و بابایی تصمیم گرفته بودیم که مراسم تولد شما رو خیلی خصوصی و خودمونی برگزار کنیم ...درسته که خیلی باشکوه نبود ولی مهم اینه که بهمون خوش گذشت... اما به هر حال از اونجایی که شما نوه یکی یه دونه پدر جون و مادر جون هستی در نتیجه پدر جون  مامانی رو دعوا کرد که چرا یه جشن بزرگ برای شازده پسر نگرفتیم و این شد که مادر جون خودش فردای روز تولدت برای نوه از جون عزیزترش یه جشن تولد خوشگل گرفت و همه دور هم جمع شدیم و دوباره بهمون خوش گذشت...دست گلش هم درد نکنه ....تازه کلی هم هدیه خوشگل از مادر جون و خاله مهسا و خاله مامان و مامان بزرگ مه...
14 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دردونه مامان... چند روز پیش که هوا خیلی خیلی گرم بود یه شب عمو امیر به بابایی زنگ زد که بیا با هم بریم پل سفید ویلای عمو جون... ولی ما اون شب نتونستیم با اونا بریم چون قرار بود باباحاجی و عمو اکبر و عمو اصغر اینا بیان خونمون ... اما قول دادیم که بعد از مهمونی بریم پیششون... وقتی رسیدیم حوالی فیروزکوه از شدت هیجان نمی دونستیم چی کار کنیم ... هوای 44 درجه یهو رسید به 20 درجه.... خیلی عالی بود واقعا... به قند عسل مامان هم کلی خوش گذشت یه عالمه با محیا و اهورا و احمد رضا بازی کردی و کلی خوش گذروندی ...2-3 روزی بودیم و با هم برگشتیم ... اینم چند تا عکس قابل پخش از این سفر کوتاه ...   کیانوش مامان تو جنگل... کیان...
13 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام فرشته آسمونی مامان... این روزها هوا خیلی گرمه  و منم سعی می کنم کمتر در طول روز ببرمت بیرون پسرم اما گاهی اینقدر بیتاب و بیقرار می شی که چاره ای برام نمی مونه ....     خلاصه که حتی گرمای وحشتناک این روزها هم نمی تونه پسرک منو راضی به موندن توی خونه بکنه... و بالاخره بعد از یه عالمه بازی و بدو بدو  کردن هر دوتامون با لپهای گلی برمی گردیم خونه... البته لپهای مامان از شما بسی گلی تر می باشد فقط کسی نیست ازش عکس بگیره اقلا بعدا بشینیم به خودمون بخندیم یه کم دلمون وا شه... ...
8 مرداد 1392

کیانوش نگو بلا بگووووووو...

سلام نفس مادر.........  مطمئنم کمتر کسی یه پسر کوچولو مثل عسل خان ما سراغ داره که در اوج مودب بودن و خوش اخلاقی  نهایت شیطنت و خرابکاری رو هم داشته باشه...   اتاق پسر مامان حتی برای 1 دقیقه مرتب دیده نمیشه... هرگززززززززززز... وقتی ازت می خواهم کمکم کنی تا وسایلت رو بزاریم سر جاش کمک می کنی و همه رو جمع می کنی اما به محض جمع شدن آخرین تیکه دوباره ریختن رو شروع می کنی ....   به خدا خسته شدم بس که در و دیوار و زمین و زمان رو شستم و ضدعفونی کردم تا یه وقت خدای نکرده پسرکم مریض نشه ... خوشمزه است مامانی؟؟؟؟ اگه گفتین کی اونجاست؟؟!!!!  دااااااااااالی کیانوووووووووووش ...
27 تير 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم....   3 روز پیش رفتیم تولد اهورا جان.... واااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت .... هم به قند عسل مامان خوش گذشت هم به مامان قند عسل ...   پسر مامان با آرمین جان گرم گرفته اساسی..... پسرکم در حال گرم کردن مجلس ....یکه تازی بود برای خودش....   پسرکم در حال کمک به خاله میترا برای جمع و جور کردن خونه بعد از تموم شدن تولد... بلللللللللللله... یه همچین پسری داریم ما .... تازشم بعدش یه دستمال برداشت زمین ومبل ها و دیوارها رو تمیز کرد برامون قربونش برم.... کیانوش مامان  ساعت 2 نصف شب... بچم این قابلیت رو داره که تا 6 صبح هم با همین لبخند بیدار بمونه قربونش برم... ...
25 تير 1392

سفر به اصفهان...

سلام پسر قشنگ مادر ...اومدم با کلی عکس از سفر اصفهانمون پسر قشنگم تو این سفر مثل همیشه شیطون و البته خوش اخلاق بود اما نکته شاخص این سفر این بود که کیانوش مامان نشون داد بزرگ شده چون تمام مدت رفت و برگشت توی صندلی ماشین خودش موند و صبوری کرد... قربونت برم که مامانو اذیت نکردی گل قشنگم... خیلی بهمون خوش گذشت ولی فکر کنم بیشتر از ما به تو خوش گذشته باشه مامانی...   وقتی تو صندلی ماشین خوابت برد عزیزکم...   کیانوش مامان در حال شیرجه زدن تو حوض برای گرفتن فواره.... بین راه برای ناهار رفتیم رستوران سنتی مارال ستاره که یه حوض و فواره داشت ... خلاصه از عسل خان اصرار برای رفتن تو حوض از ما تلاش ب...
19 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم مامانی این روزها همش وایمکس خونمون قطع میشه .... دیگه دلم می خواهد بزنمش بعد از پنجره پرتش کنم بیرون... شرمنده که نتونستم بهت سر بزنم .... الانم بعد از یه تماس تلفنی با اپراتور و کلی غرغر و تمنا و چنگ و دندون نشون دادن وصل شده ولی نمیدونم این سعادت تا کی با ما می مونه و دوباره کی قراره قطع بشه پس اگه تو این روزها سخت میام بدون که زیاد مقصر نیستم مامانی ... اما بگم که دیروز روز پدر بود ...ما هم 2 تا هدیه ناقابل برای باباجون مهربون گرفته بودیم ... یکی از طرف قند عسل یکی هم از طرف مامان قند عسل برای یه بابای مهربون و یه همسر نازنین که تو دنیا همتا نداره و خدا می دونه که چقدر دوستش داریم و برای مهربونی هاش ازش ممنونیم ... ناهار ...
5 خرداد 1392