فرشته آسمونی ما ، كيانوشفرشته آسمونی ما ، كيانوش، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دو پرنس کلبه ما

بدون عنوان

    با یه تاخیر کوچولو کریسمس رو به همه مهربونهای دنیا تبریک می گیم ... دعا می کنیم که سال آینده برای همه مردم دنیا سال بهتری باشه ... بدون جنگ و کینه و دشمنی و همه گزینه های روی میز ... و البته بدون طوفان و سیل و اتفاقهای تلخ غم انگیز .....   عسل خان هم امیدوارم مامانی رو ببخشه چون امسال نتونستم براش درخت کریسمس تزیین کنم... راستش درختمون بالای کمد دیواری بود ... بابایی که وقت نکرد بیاره پایین ...منم که حال و روزم مشخصه و عذرم موجه ... فقط یه کیک کوچولو پختیم و ساده کنار هم خوش گذروندیم تا انشالله سال بعد جبران کنیم!   ...
7 دی 1392

بدون عنوان

  یلدای همه مبارک شب یلدای امسال رفتیم خونه مادر جون که خاله مهسا و عمو علی و مامان بزرگ مامانی هم اونجا بودن .....بعد هم مثل هر سال خوردیم و خوردیم و خوردیم و خوردیم و اگه گفتی دیگه چی کار کردیم...؟؟؟!!!! ....آفرییین.... بازمممم خوردیییییم.... خوب اصولا آدم تو ماه صفر کار دیگه ای از دستش برنمیاد که... میاااااد؟؟؟!!!!!   اما بهترین اتفاق یلدای امسال برای مامان سارا این بود که  عسل خان یه کار قشنگ یاد گرفت ... داستان اینجوریه که شب یلدا بابای مهربون این دست گل خوشگل از گل محبوب مامانی رو براش هدیه آورد ... مامانی هم کلی  ذوق کرد و بدین ترتیب فضا رمانتیک شد ... بعد پسرک مامان هم د...
6 دی 1392

بدون عنوان

بازم یه چند روزی بابایی کنارمون نیست ... این بار خاله مهسا جون اومده پیشمون ... خداییش چقدرم خوش می گذره به عسل خان ما.... یعنی فکر کنم خاله مهسا به جای باشگاه و کلاس ایروبیک و ... نمی دونم این چیزاییی که میره  باید هر روز یه سر به شازده ما بزنه...چربی سوزیش که بالاتره ، به صرفه تر هم هست ... والا به خدااااا...    
25 آذر 1392

یه روز برفی پشت پنجره...

ماما... ماما....بدوووو ... بدووووو( اشاره به آسمون از پشت پنجره) .... بییین ..... بیییین .....دیدییییی.... دیدییییییی...؟؟؟!!!!!!!   آره مامان دیدم برف میاد ....   بففف مییاااااد ...؟؟!!!!!   آره پسرم از آسمون برف میاد ...   داگههههه؟؟؟!!!!   نه مامان برف سرده .....   بففف سسسسسسده...؟؟؟!!!!   آره عشقم سرده سرده.....   سسسسده... بفففف سسسسسده.....   یک ساعت بعد....   نمیایی پایین کیانوش ...؟؟؟؟   نه ....   بیا بریم سی دی بزاریم .....   نه ....   یک ساعت بعدتر....!   بریم به به بخوریم....؟؟؟ ...
16 آذر 1392

بدون عنوان

تو بخواب...   من تمام شبهای با تو بودن را بیدار می مانم....    هر شب هزاران بوسه نذرت کرده ام...!   من می بوسمت...   خدا می شمارد ...   یک ... دو ... سه     لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبا هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نذاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هرشب لولو پشت دیواره   ...
6 آذر 1392

و من به روزهای مادرانه دوباره سلام می کنم

  روزی که اون دو تا خط ارغوانی رو روی بی‌بی‌چک دیدم به تپش قلب افتادم و بهت زده شدم...یه کم که گذشت فهمیدم فرزند دوم به همون زیبایی فرزند اول دوست داشتنی و خواستنیه مخصوصا اگه این یکی هم یه شازده پسر کوچولو باشه. راستش، همیشه در این مورد شک داشتم و نگران بودم که برای کوچولوی دومم اون ذوق و هیجان قبلی رو نداشته باشم . اما اشتباه می‌کردم. حالا من مثل مادرهای باتجربه دیگر می‌دانم که دردهای مبهم و تنگی نفس و خستگی اعجاب‌انگیز و خواب‌آلودگی مضحک طبیعی است، و مثل مادرهای جوان و تازه‌کار، هنوز از دیدن پسرک کوچولوم تو صفحه مانیتور سونوگرافی ذوق می‌کنم و گوشه چشمم خیس میشه...چه ق...
17 آبان 1392

بدون عنوان

سلام شاخ شمشاد مادر...   امروز تیپ زدی و رفتی خونه یکی از دوستهای مادرجون دورهمی به صرف ناهار....... از اونجایی که مادرجون  خیلی ذوق داره نوه عزیزش رو به دوستها و همکارهاش نشون بده منم مخالفتی نکردم ولی می دونم نمی ذاری یه لقمه خوش اونجا از گلوی کسی پایین بره .... الانم که زنگ زدم بهت حسابی مشغول خوشگذرونی و آتیش سوزوندن بودی قربونت برم  ... خدا به همه حضار اون جمع صبر بده انشالله .
7 آبان 1392

بدون عنوان

  سلام پسرک مامان...   این روزها برای اینکه مامانی بتونه بیشتر استراحت کنه شما که قند و عسل مایی گاهی میری پیش مادر جون و گاهی هم میری پیش باباحاجی مهربون .... یه وقتهایی هم مادر جون میاد پیش ما و گل پسرمون رو میبره پارک و ددر و ... با اینکه می دونم پیش اونا خیلی بهت خوش میگذره ولی خیلی زود دلم برات اندازه یه نخود میشه و همش منتظرم تا برگردی خونه پیش خودم... اینم پسرک این روزهای مامان وقتی صبح زود آماده شده بره پیش باباحاجی   بهت خوش بگذره عشق مامان ...
27 مهر 1392

بدون عنوان

سلام قند و عسلم ...   بالاخره بابا جون از سفر اومد ...مثل همیشه با کلی سوغاتی برای مامانی و یه چمدون لباس خوشگل برای شازده پسر مامانی...خیلی دلمون براش تنگ شده بود واقعا ... با اینکه این بار سفر بابایی کوتاه تر از همیشه بود ولی نمی دونم چرا دلتنگی ما بیشتر بود... چند روز پیشم که مریض شدی و خیلی بهمون سخت گذشت  ولی خدا رو شکر الان بهتری عزیزکم... الان که دارم برات می نویسم گل پسر من با بابایی رفته شرکت .. بابای مهربون این لطف رو در حق مامانی کرده تا کمی استراحت کنم ...فکر کنم به شازده مامان هم خوش بگذره البته...صبح خیلی خوشحال آماده شدی و بعد اومدی پیشم گفتی دست بده دست بده ، منم بهت دست دادم و همدیگه رو بوسیدیم ، بع...
13 مهر 1392

بدون عنوان

  دوست همه نباش پسرم دوست همه بودن به این معنی است که همه را به یک چشم ببینی و دوست داشته باشی... کسی که با همه مهربان و خودمانی باشد قابل اعتماد نیست...یعنی نمی تواند باشد...مگر میشود همه آدمها را به یک چشم دید....؟؟؟!!! خیلی ها درست زندگی نمی کنند ،درست رفتار نمی کنند ،مگر میشود همه را تایید کرد؟؟!!!... دوست بودن با همه یعنی تو قوه تشخیص خوب از بد را نداری ، یعنی نمی توانی قدر ارزشی را که هر کس برایت می گذارد حساب کنی ... یعنی نمی توانی مقابل زشتی عکس العمل نشان دهی چون باید همه را تایید کنی تا دوست باشی ، باید حتی زشتی ها را تایید کنی تا مبادا کسی ناراحت شود  و خدا نکند کسی دیگر دوست نباشد...پس سعی نکن دوست همه باشی عز...
8 مهر 1392